سرای حوصله

سرای حوصله

by Touradj Parsi on Thursday, 21 July 2011 at 18:36

سرای حوصله

 

تورج پارسی

 

سرای حوصله بس تنگ و تاره         

گرش زخمی رسه چون سیم تاره

کجا باید برم از دست غم هــــــا        

  که هر جـــــا پا نهم تاریک و تاره


به اندازه ی انگشتان دست ترانه سرا نداریم تورج پارسی هر گ

به اندازه ی انگشتان دست ترانه سرا نداریم

 

تورج پارسی

 

هر گاه ترانه ای می شنوم که گوش و دل نوازست و اوجی دارد و ترا می جوید که همره اش بشوی ، در خود گرد می آیم ، آینه ی خود می شوم ، آنچنانچه ترانه را در دل و جان جاری می بینم . جاری شدن ترانه یا آهنگ پیوست و پیوندی است ، تو انباز و شریک می  شوی در همه ی واژگان موسیقیایی آن ،  با آن توان ترا  به پهنه ی سکوت پر رازی می برد که غم و شادی را هم سو و هم زمان به کامت می ریزد ! نا دل نشینان را به دیده نمی آورم چرا که موجند و ره به خاموشی دارند .امروز  ترانه  دلم شکستی با واژگان بیژن ترقی و آهنگ همایون خرم و خوانندگی  قوامی را برای نخستین بار شنیدم آن هم به مهر پویا باقرخانی ! این ترانه به نوشتن وادارم ساخت .

ترانه مرا به درد دل معینی کرمانشاهی کشاند ، در گفته های معینی حقیقتی انکار نا پذیر نهفته است .

.

مصحابه با معینی کرمانشاهی ماهنامه ی هنر موسیقی سال یازدهم شماره ۹۴ شهریور ۱۳۸۷. مصاحبه کنندگان حمید ناصحی / احسان سلطانی :

 

 معینی کرمانشاهی : من خوب یادم هست ، مثل اینکه همین دیروز بود مرحوم پرویز یاحقی به منزل من آمد و ناهار نزد من بود ، من به اتفاق همسر و دو فرزند م در دو اتاقی که روی مغازه ای ساخته شده بود زندگی می کردیم که دو پنجره ی آن روبروی گرمابه معبر باز می شد . بالای گرمابه ،  گرمابه بان با زن بچه اش زندگی می کرد که اتفاقا کبوتر بازی هم می کرد. آن روز روی پشت بام آماده بود برای کبوتر بازی ! همان طور که راه رفتن و سینه جلو انداختن کبوتر ها را می دیدم ، بر روی آهنگی که پرویز ساخته بود و با ویلون اش زمزمه می کرد ترانه تاووس را ساختم ، پرویز حیران ماند گفت تو کبوتر می بینی و تاووس می سازی اگر تاووس ببینی چه می سازی !

این ها حالت های خاصی است ، به همین دلیل در کشور ما تعداد ترانه سرایان واقعی بسیار بسیار اندکند ، ، برای اینکه هر شاعری نمی تواند ترانه سرا باشد ما به اندازه ی موی سرمان شاعر داریم اما چند نفر داریم که بشود به آنها گفت ترانه سرا ؟ البته نه این هایی که می آیند و هر چه دل شان خواست می گویند و می نویسند . چه در گذشته و چه در حال آنها را قبول ندارم ، حیف آن آهنگ ها ! مگر چند ترانه سرا داریم ، به اندازه انگشتان دست هم نیستند !!

 

تاووسترانه از معینی کرمانشاهی

آهنگ پرویز یاحقی

خواننده مرضیه

دستگاه شور

در کنار گلبنی خوشرنگ و بو طاووس زیبا

باپر سدرنگ خود مستانه زد چتری فریبا

از غرورش هرچه من گویم یک از سدها نگفتم

نکته ای در وصف آن افسونگر رعنا نگفتم

تاج رنگینی به سر داشت، خرمنی گل جای پرداشت

در میان سبزه هرسو، بی خبر از خود گذر داشت

هر زمان بر خود نظر بودش سراپا

نخوتش افزون شد از آن چتر زیبا

بی خبر از کار دنیا

من که مفتون هر نقش و جمالم

هر زمان پابند یک خواب و خیالم

خوش بودم گرم تماشا

چو شد زشور او فزون غرور او پای زشتش شد هویدا

هر کسی در این جهان باشد اسیر زشت و زیبا

چو غنچه بسته شد پرش شکسته شد تا بدید آن زشتی پا

هرکسی در این جهان باشد اسیر زشت و زیبا

من همان طاووس مستم چتر خود نگشوده بستم

یک جهان ذوق و هنر هستم ولی با سد دریغا

سینه ای بی کینه دارم روح چون آیینه دارم

گنج شعر و شور و حالم اینهمه نقدینه دارم

جلوه آن مرغ شیدا گفته ی جان پرور من

پای آن طاووس زیبا این دل بی دلبر من

.

تنهایی


تنهایى

تنهایى

تورج پارسى

 

روزى از روزان ابرى سیاه

دل " سنگى " ترکید

" بلبل " از بهر دل سنگ گریست

" شب " سیه پوش شد از غصه ى سنگ

" برگى " از شاخ درخت تن به آتش افکند

همگان گفتند : مرد !

" مورچه اى " سخت نفس مى زد و بارى مى برد

لحظه اى مکث سپس گفت بلند :

وه چه خوبست که سنگ " تنها " نیست !

۱۹ اکتبر ۹۸

لبخند و نگاهی که سرشار از پروازند


لبخند و نگاهی که سرشار از پروازند

 

تورج پارسی

 

عکس ساده ای است ، اما پر از معنا ست ، عکاس از زاویه ی درستی توانسته شاهکار بیافریند ، زنی است  با دو کودکش ، فقر می بارد از همه سو ، اما مهر مادر آن چنان دختر بچه را می نوازد که چشمان و لبانش  هم سو می خندند ، خنده ای که نهایتی را رقم می زند ! نهایت خشنودی . جسم اگر گرسنه است ، اما روح سرشارست از پرواز ، سرریزست از زندگی !  آن سو نگاه پسر بچه ست که در سایبان آرنج خواهرش چه پرسش گرانه می نگرد ! نگاهی پر نگاه ! نگاهی که هزاران پرسش در آن می روید ! به راستی کدامین پرسش  ای رهگذر زمان ؟ شاید که کلید درک زمان در همین پرسش نهفته است !

و نگاه  دیگر ،  نگاه به دور دوخته ی مادر است که هزاران بیت نسروده دارد ، نگاهش تا کجا می رود ، تا کجا می پیماید ؟‌ تا کدام آرزو سفر می کند ؟ تا ......؟

ای کاش می دانستم کدام عکاس چنین لحظه ی بزرگی را شکار کرده است ، عکاسان تاریخ رامصور می نگارند !

عکس مرا به  یاد شعر خلیل جبران می اندازد :

ما تا بی نهایت

بیش از آن هستیم

که تصورش را می کنیم .

 

 

خرد در شاهنامه جهان بینی است

خرد در شاهنامه جهان بینی است

خرد در شاهنامه  جهان بینی است

دکتر تورج پارسی

 

امروز ای میلی داشتم که در آن پرسشی را مطرح ساخته بود ، علت دشمنی  با فردوسی چیست ؟  

افزون بر نقش فردوسی در باره ی زبان و هویت ، او خرد آدمی  را کارساز می داند ، خرد که باشد ، انسان اطاعت کورکورانه نمی کند ، همه چیز را با خرد می سنجد در نتیجه دوران خدایان پایان می یابد ، خدای مورد نظر شاهنامه خردست . جهت آگاهی بیشتر متن سخنرانیم را در " انجمن عشق  "استکهلم باز نشر می دهم  

***

بیست پنجم ماه اردی بهشت را به نام فردوسی ثبت کرده اند ویونسکوهم سال ۱۹۹۰ را سال جهانی و بزرگداشت شاعر پر آوازه ی ملی وفراملی ما تاجیکان ، ما افغانان وما ایرانیان قلمداد کرد ، امروز این انجمن هم به بزرگداشت فردوسی همت نشان داده است عادت مطالعاتیم  چنین است هنگامی که کتاب از کتابخانه وام می گیرم یا اینکه از کتابفروشی خریداری می کنم نخست  با دقت نگاهی به صفحات پایانی کتاب می اندازم یعنی به سرچشمه یا ماخذه های کتاب. در رابطه با‌شاهنامه نخست به سرآغازش نگریستم ، خشت پایه اش ، سنگ زیرین بنیادی آن :

به نام خداواند جان و خرد، پس از همان گام نخست می دانی کجا ایستاده ای و گوینده کیست ! در همین نیم بیت خرد و جان هم سنگ و گوهرند .

خرد که معادل آن در زبان انگلیسی

intellect  

و معادل عربی آن عقل است یک جهان بینی است

worldoutlook یاconception du monde

به عبارتی دیگر گستره ی اندیشه است البته این دیدگاه مطالعاتی گوینده این مطلب است یعنی "عقل  "را یک حالت تجریدی یک ایندوید می بینم ، به هر روی خرد را ، جهان بینی ارزیابی کرده و در همین راستا  ره خواهم پیمود .

 پیر توس  در ارزیابی خود درباره ی خرد به این نتیجه نهایی می رسد :

خرد  ، بهتر از هرچه ایزد بداد،چه به آفرینده ای به نام خدا باور داشته چه مانند یک ماتریالیست همچون رازی ماده را قدیم بدانیم و همیشگی یا به گفته ی دانشمند انگلیسی استیفن هاوکینگ در کتاب طرح بزرگش بگوییم  جهان یک آفریننده نداردبلکه هستی خود را می سازد  ،فردوسی  خرد را با صفت"بهتر "بالا تر ازداده های ایزدی  دانسته  و مزیت آنرا چنین بر می شمرد :

خرد رهنمای و خرد دلگشا     

خرد دست گیرد به هر دو سرای

از او شادمانی ، از اویت غمی

وزویت فزونی و زویت کمی

کسی کوخرد را ندارد به پیش

دلش گردد از کرده ی خویش ریش

از اویی به هر دوجهان ارجمند

گسسته خرد ، پای دارد به بند

این یک مانیفست است !  . انسان برتر و بهتر از این منظر کسی است که خردمند باشد ، در این واژه مرز جغرافیایی و سیاسی نیست ، شاه و غیر شاه مطرح نیست ، دوربین به دوست یا دشمن پیگیر نیست به همین سبب دوست کسی است که خردمند باشد و بس چه ایرانی چه تورانی ! دوست همان  واژه پرگستره ای است که انسان نامیده می شود ا ! پژواک صدای فردوسی است از قرن چهارم که در قرن هفتم در زبان مولوی جاری می گردد : کز دیو دد ملولم و انسانم آرزوست ، دوست همان انسان است یعنی خردور، خردمند .

شاید بتوان به جرات گفت پس از پاگیری زبان دری تنها در شاهنامه است که این چنین تکیه بر خرد می کند و خرد را درواقع به عنوان یک گوهر  ارج بگذارد آن چنانچه که بگوید  :در آفرینش بالاتر از خرد وجود ندارد .

 نیک آگاهیم که خرد تکیه بر تجربه دارد،خرد اندیشه ی پالایش شده است در حالی که اشراقRational

 یا Illumination

اندیشه ی اشراقی  نگرش احساسی مغز است که پیروی از چونی و چرایی  نمی کند .  . اما حماسه ی  شاهنامه که بر اسب تیز پای فاخرشعر سوار است ، چونی ها و‌چرایی ها را پی می گیرد آن هم با بنیان و جهان نگری خود که  بر خرد استوارست . این چنین  باترازوی خرد  مرز میان درست یا نادرست آشکار می سازد  وحتا تا آنجا پیش می رود که به زبانی ظریف خدا را از آن جهت پذیرفتنی بداند که آفریننده  خردست  . به همین دلیل کارسترگش را با نام خداوند "جان  و  خرد " آغاز می کند .  آفرینش انسان به جای خود انچه گام نخستین و تعین کننده است خردست . پس کار آفرینش با خرد سامان می یابد . خرد که باشد "داد "هم هست یعنی انصاف و عدالت ،پس هستی و خرد و داد را که کنار بگذاریم سه گوشی آشکار می‌شود که تعین کننده اند و سخن آغازیند .

و اما "داد " ترازوی حق است و پدیده ی مستقیم خردست اگر خرد نباشد نطفه ی داد یا عدالت بسته نمی شود . داد یا حق خود پروریدن ، زیستن و حرکت در همه ی عرصه های اجتماعی و بهره بردن از خیر همگانی است . بدون حرکت تغیر حاصل نمی شود . آب باید جاری باشد و گرنه می گندد اگر جاری بودن را از آب بگیریم بی دادست ،مرگ عدالت است ،وقتی داد هست طبیعت هم به آدمی دل خوش میکند:

جهان چون بهشتی شده آراسته     

 ز « داد »  و ز «خوبی  » و از « خواسته »

 بیداد خشکسالی است یا به گفته شاهنامه :

شود در جهان چشمه ی آب خشک         نگیرد به نافه درون بوی مشک

ز کژی گریزان شود راستی                     پدید آید از هر سویی کاستی

انسان می تواند با داد که پدیده ی ناب خردست به پاکی و اشویی برسد . فردوسی با تاکید و ظریف کاری که ویژه اوست آنراچنین با رای قاطع بیان می کند

فریدون فرخ فرشته نبود               به مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و د هش یافت آن نیکویی      تو داد و دهش کن فریدون تویی

هنگامی که همچون یک پاتولوگ به آناتومی این موضوع دست به کار می شویم و از منظر ماتریالیسیم دیالکتیک با دقت بنگریم بیشتر به ظریف کاری این مرد توسی این اندیشمند خراسان بزرگ ره می یابیم ،  و آشکار می شود که با آوردن چنین دکترینی آب پاکی روی خیلی افکار ریخته است ، خرد  نزد همگان که باشد میدانی برای به غیب و غیبیان و متافیزیک نیست ،قلب شاهنامه در همین جا می تپد اگر چه نقطه آغازین بود اما مرکز شاهنامه است ، شاهنامه انسان محورست و این انسان هم مسئول کارخویش است  خرد ، سازنده سرنوشت است اگر چه هر دو سرای  پیش می کشد بازکلید هر دو سرای را خرد می داند  ودر نتیجه مشیت الهی را پس می زند  پس سرنوشت در پیشانی کسی رقم زده نشده و انسان با کوله بارخرد ، به مرتبه ی انسانی می رسد از این جهت هر چه از پهنه ی گسترده ی خرد تراوش کند داد است و آبادانی اگر غیر از این باشد باید ریشه اش رادر خطه ی دیوان و اهریمنان  جستجو کرد .

دیوان شاهنامه همان بی خردانند همانی که درباره شان گفت :گسسته خرد ، پای دارد به بند

تو مر دیو را مردم بد شناس              کسی کو ندارد ز یزدان سپاس

هر آن کو گذشت از ره مردمی         ز دیوان شمر ، مشمرش آدمی

دیو یکی از واژه های کهن آریاییان است. دیوان گروهی از ایزد بت های آریائی بشمار می آمدند. پس از جدائی ایرانیان از هندوان  بت های پیشین را یعنی دیوان که مورد پرستش هندوان بودند، از صحنه زدوده شدند و از تبار اهریمنان بشمار آمدند. این دیوان هم اکنون همه جا هستند می تواند یک فرد عادی باشد می تواند یک حکومت باشد ،نمونه بسیار آشکارش ضحاک است ، او ضحاک را دریک بیت تعریف می کند که نمایانگر و تصویر دقیق و درست بی خردان و ستمکارانست :

ندانست خود ,  جز «بد آموختن »        

جز از  « غارت » و « کشتن » و  «سوختن »

اما آنگاه که بی خردان یا دیوان امور را غصب کنند ، اوج تمامیت خواهی ، خود محوری و استبداد فرا خواهد رسید وتصویر عمومی و روشن جامعه عوض می شود و نظام ارزش ها سقوط می کند . زندگی در عصر  ضحاکی چه نمایه ای دارد ، اوضاع مردم چگونه است  :

نهان گشت کردار فرزانگان             پراکنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد ، جادویی ارجمند             نهان راستی ، آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز              به نیکی نبودی سخن جز به راز

 از دید فردوسی سر بلندی آدمی ناشی از خردست :

سرش راست بر شد چو سرو بلند        به گفتار خوب و خرد ، کار بند

پذیرنده ی هوش و رای و خرد                مرو را دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی                     که معنی مردم چه باشد یکی

امادر شاهنامه هر کجا کمی بوی تقدیر گرایی برخاست بایدآنرا پدیده ی  زروانیسم  دوره ی ساسانی و تقدیر اسلامی دانست

خدای شاهنامه جدا  از این بخش تقدیر گرایی،خدای خرد است و خدای خرد نمی تواند و نمی خواهد ، شمشیر به دست به جان هستی بیفتد تا نیستی بیافریند و خشنود گردد . خدای خرد قدرت مطلقه نیست    ، چرا که در اینجا مساله ی خرد عمومی مطرح است  خرد فضا را بر ما تنگ نمی کند ، خرد راهگشاست در جامعه ی خرد گرا انسان پا به پیش می نهد و به گفته ی غزالی در نصحیته الملوک " خرد درتن آدمی همچون تری  در درخت است ، چون درخت تر باشد همه ی خلق از گل و بهار و میوه ی آن شادمان می شوند .  جمشید که شاه ـ موبد بود از خرد کناره می گیرد و به دام غرور و منیت می افتد او نظم دهند ه جهان و آموزنده ی دانش ها و بینش هاست اما قربانی غرور خود می گردد لا جرم :

بر او تیره شد فره ی ایزدی          به کژی گرایید و نا بخردی

بنا بر کنکاشم در شاهنامه فره ی ایزدی را همچون رای مردم می شرم و بس .

اسفندیار درگاه رودرو شدن  با رستم دردرون خود دربند جدالی است  ، آشفته بر سر دو راهی مانده ! آیا  از پدر که شاهست پیروى کند و در واقع اطاعت کورکورانه بکند ، یا به حکم خرد به کردار بیاید  ورسم و پیروی کورکورانه به دور افکند  ، سرانجام کفه ی ترازو ی غرور و جاه طلبی و من گرایی سنگین می شود ، چشم بر خرد می بندد و چیزی را بر می گزیند که  فرجامش را دیدیم ، اماسیاوش  میان حکم خرد و حکم پدرکه شاهست  ، حکم خرد را آری می گویدو رهرو خرد می گردد و سرفراز در تاریخ می ماند و جاری می شود .

یک بار دیگر تکرا می کنم :

فریدون فرخ فرشته نبود               به مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و د هش یافت آن نیکویی      تو داد و دهش کن فریدون تویی