من در دنیای کودکی نوه هایم به تماشای خود می ایستم


من در دنیای کودکی نوه هایم به تماشای خود می ایستم

·

آشپز مشهور گمنام !!!!

 

 

من در دنیای کودکی نوه  هایم به تماشای خود می ایستم

 

تورج پارسی

 

امریکا که بودم هر چندگاه در آشپزخانه به پخت خوراک می ایستادم ، البته کمی به درازا کشید تا با سیستم فرگاز این دیار آشنا شدم به هرروی پختم و خورده شد اما و اما یک نفر همیشه به دست پخت من شاکی می شد و آن هم جناب کوروش ۴ ساله  است که می گفت : بابایی غدات تنده ! اسپایسیه

 

!Spicy

 

چند مدت پیش  سفری کوتاه به سوئد آمدند و برگشتند امریکا باز دلیری کردم و دست به پختن خوراک زدم ! البته با احتیاط هر چه بیشتر مثلا از ربع گوجه و فلفل استفاده نکردم و این بار خاطر جمع شدم که ایرادی بهم وارد نخواهد شد ! نشستیم کنار میز و آغازیدیم خوردن را پس از چند دقیقه پرسیدم از کورش بابا جانم غدای بابایی خوبه پاسخ داد اسپایسی نیست ! خشنود شدم اما یک بار پایینم کشید گفت بابایی نمک دون را بهم میدی ! آی فهمیدم که یادم رفته بود که به غذا نمک بزنم ! وی را بوسیدم و گفتم اگر هر روز برای کوروش غدا بپزم بواسطه ایرادهای دقیقی که بهم می گیره حتما در آینده آشپز خوبی خواهم شد !!!!!بوسیدمش و به دقتش آفرین گفتم . با مهر همَیشگی

امروز کمی به جمع و جور کردن کاغدهای سرگردانم مشغول شدم·

امروز کمی به جمع و جور کردن کاغدهای سرگردانم مشغول شدم·

امروز کمی به جمع و جور کردن کاغدهای سرگردانم مشغول شدم

تورج پارسی

امروز کمی به جمع و جور کردن کاغدهای سرگردانم مشغول شدم البته پس از رختشویی بامدادی ! بر خوردم به این شعر آصفی کرمانی شوربختانه ندانستم در چه دوره ای می زیسته ، معاصرست یا از دوردست های تاریخ است . به هرروی به زبانی سرچشمه اش همان شعر پربار و خرد حافظ است :

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف

مگر اسباب بزرگی همه اماده کنی

واژه کلیدی در این بیت " اسباب بزرگی " است که همان کسب تجربه و کارشناسی است چیزی که در حکومت آخوندها معنایی نداشته و ندارد .حزب الله باش ، به فقیه وقَیح آری بگو ، کافی است برو یکسر در دانشکده پزشکی بشین خواستی دانشجو بشو نخواستی بشو ریاست محترم دانشکده !!!! تو خود حدیث مفصل بخوان از این فاجعه !

مردمان را به چشم روز نگر

آصفی کرمانی

مردمان را به چشم روز نگر

و زخیال " پریر " و " دی " بگذر

"سنگ " بوده است در  ازل" الماس "

" قطره " بوده است در صدف " گوهر "

" کهتران " مهتران " شوند به عمر *

کس نزادست مهتر از "  مادر  "

کهتر : کوچکتر

مهتر : بزرگتر

 

باز می خواهم که پیدایت کنم

باز می خواهم که پیدایت کنم

    تورج پارسی

باز می خواهم که پیدایت کنم

ازغم هر لحظه آگاهت کنم

رفتی با خود ببردی روز را

 هدیه کردی درد دنیا سوز را

درد هجرانت مرا آواره کرد

هستیم برباد داد ، بیچاره کرد

بی تو من تنهاترین غصه هام

موج دردناک درون قصه هام

در شبان لحظه ها دیوانه ام

 از خود و از هستیم بیگانه ام

باز می خواهم که پیدایت کنم

ازغم هر لحظه آگاهت کنم     

 دسامبر ۱۹۸۰      

کتاب زرتشت گاتاها نام دارد در این کتاب :

کتاب زرتشت گاتاها  نام دارد در این کتاب :

تورج پارسی


باورر به   خرد

باور به راستی
باور به   اندیشیدن
باور به آزادی گزینش
باور به مسئولیت شخصی
باور به اصالت فرد
باور به برابر ی انسان ها
باور به آزادی انسان ها
باور به دخالت مردم در کارهای خود
باور به تعین سرنوشت انسان به دست خود انسان
باور به دانش
وباور به پیوستگی آرامش انسان به انسان ها ی دیگر مطرح و تکیه شده است

به وقت "نرگس "ار خواندکسی فردوس گیتی را


به وقت "نرگس "ار خواندکسی فردوس گیتی را

به وقت "نرگس "ار خواندکسی فردوس گیتی را

به یک معنا روا باشد که "دل مان "داردش باور

 

امروز توک پایی رفتم تا سایت حشمت دینی که عکاس است ، عکس ها را نگاه کردم گشتی زدم تا رسیدم به گل نرگس، گلی که خانواده گسترده ای دارد ودر شهرهای شیراز، فیروز آباد، کازرون و بهبهان و.....می روید و می نوازده به مهر روح و جان آدمی را. نرگس زارها ٰعطردانی هستند فصلی که بوی شان فرسنگ ها به پیشواز می آیند. نرگس زار بهبهان چنین بود و گلی از همین خانواده بود به نام مشکینک یا مسکینک که برگرفته از از واژه ی مشک است این گل فخر خانوده نرگس است

نرگس بهبهان در نمایشگاه جهانی هلند رتبه یکم را به دست آورده است

در این گشت گزار بود که یادم افتاد به شعر زیبای مسرور طالقانی

به وقت "نرگس "ار خواندکسی فردوس گیتی را

به یک معنا روا باشد که "دل مان "داردش باور

نرگس در میتولوژی یونان نه گفته ی فرهنگ دهخدا

نارسیس     نشانه های اختصاری

نارسیس . (اِخ ) ۞ شخصیت افسانه ای است مربوط به میتولوژی یونان که به جهت زیبائی خیره کننده اش شهرت دارد.نام اصلی نارسیس بئوتیون تسپی ۞ است و آورده اند که پدرش رودخانه ٔ سفیز ۞ و مادرش یک پری به نام لیریوپ ۞ بوده است . نارسیس با زیبائی بی نظیر خود دل از همه می ربود و در برابر اظهار محبت دختران زیبا آنها را تحقیر می کرد و به عاشقان سرگرانی ها داشت . قربانیان نارسیس از جور او به درگاه خدایان نالیدند و او دچار خشم خدایان شد، یک روز هنگام شکار نارسیس به کنار چشمه ای برای خوردن آب دراز کشید در این حال تصویر خود را در آب دیده و شیفته ٔ آن شد و به حال جذبه افتاد. در همان حال تلاش کرد که تصویر خود را از آب بگیرد ولی کوشش او به هدر رفت و وقتی که نومید شد چنان ضربه ای به خود زد که بی درنگ جان سپرد. او پس از مرگ به گل نرگس تبدیل شد و از آن زمان گل نرگس به عنوان مظهر نارسیس درآمد. مؤلف فرهنگ اساطیر یونان و روم آرد: نارسیس ، جوان زیبائی بود که عشق را خرد و ناچیز می شمرد، سرگذشت او به وسیله ٔ نویسندگان مختلف ، با اختلافاتی نقل شده است و معروفتر از همه شرحی است که «اووید» در یکی از آثار خود ۞ از او نقل کرده . طبق این روایت وی پسر خدای سفیز ۞ و الاهه ای به نام لیریوپه ۞ است در موقع تولد او، پدر و مادرش آینده ٔ وی را از تیرزیاس ۞ جویا شدند و او جواب داد که :«کودک عمر زیادی خواهد کرد اگر به خود نگاه نکند». چون نارسیس به سن رشد رسید مورد علاقه ٔ جمع زیادی از دختران و الاهه ها قرار گرفت ، منتهی وی به این مطالب توجهی نشان نمی داد. عاقبت اکو ۞ یکی از الاهه ها عاشق او شد ولی او هم مانند دیگران مورد بی اعتنائی قرار گرفت ، «اکو» از شدت یأس منزوی گشت و به حدی ضعیف وناتوان شد که از او جز صدای نالانی ، اثری نماند. دخترانی که مورد تحقیر نارسیس قرارگرفته بودند تنبیه او را از خدایان خواستند. نمزیس ۞ صدای آنها را شنید و مقدمات را طوری فراهم ساخت ، که یک روز بسیار گرم ، نارسیس پس از انجام شکار مجبور شد برای رفع عطش از چشمه ای استفاده کند. در آنجا وی عکس خود را دید و خود عاشق خود شد. وی که ازآن پس به دنیا بی اعتنا بود روی تصویرخود چندان خم شد که پس از اندک زمانی جان سپرد. وی در ستیکس ۞ هم به فکر تشخیص چهره های زیبا بود. در مکانی که وی جان داد گلی روئید که آن را نارسیس نام نهادند. روایت معروف در بئوسی با آنچه گفته شد تفاوت داشت در آنجا عقیده بر این بود که نارسیس یکی از اهالی شهر تسپی ۞ نزدیک هلیکن ۞ بود، وی جوانی بسیار زیبا بود و لذتهای عشق را حقیر می شمرد. مرد جوانی موسوم به آمینیاس ۞ او را دوست می داشت ولی نارسیس به وی توجهی نمی کرد. نارسیس او را همیشه طرد می کرد و بالاخره شمشیری را به عنوان هدیه برای وی فرستاد. آمینیاس برای اظهار اطاعت با همان شمشیر خود را در مقابل خانه ٔ نارسیس کشت و در حال مرگ مجازات و عذاب آن بی رحم را ازخدایان خواست . یک روز که نارسیس در چشمه ای جمال خودرا دید اسیر زیبائی خود شد و چون ازین مطلب رنج می برد خود را کشت . اهالی شهر تسپی برای عشق که این حکایت جلوه ٔ قدرت او بود مراسم احترامی به جا می آوردند. در محلی که او خودکشی کرده و علفها از خون او سیراب شده بود گلی به نام نرگس روئید. بوزانیاس چنین نقل می کند که نارسیس خواهر توأمی داشت که فوق العاده شبیه وی بود و هر دو زیبا بودند. دختر جوان مرد و نارسیس که از جان و دل او را می خواست غمگین شد، یک روز نارسیس چهره ٔ خود را در آب دید ابتدا به گمان اینکه خواهر خود را دیده تسلی یافت و بعدها با آنکه حقیقت را دریافته بود بازهم برای تسکین خاطر معمولاً به صورت خود در آب می نگریست و این مطلب به عقیده ٔ پوزانیاس موجب رواج عقیده ای که پیشتر به آن اشاره کردیم شد. البته این تفسیر برای آن بوده است که به افسانه ٔ نارسیس صورت واقع و معقولی داده شود. بنا بروایت دیگر: نارسیس از اهالی ارتری ۞ واقع در«اوبه » بود که بدست مردی بنام اپوپس ۞ کشته شد و از خون او گلی به نام نرگس ۞ روئید. (از فرهنگ اساطیر یونان و روم ص 605). || در ادبیات مجازاً به مردی می گویند که به زیبائی خود شیفته باشد. مجسمه های زیادی به نام نارسیس ساخته شده که مشهورترین آنها یک مجسمه برنزی است در ناپل . همچنین تابلوهای زیادی از روی این افسانه رسم شده که مشهورتر از همه تابلوی نقاش معروف کورتوا ۞ است .