در پیاده رو غیر هندسی جهان

در پیاده رو غیر هندسی جهان

تورج پارسی

چه نگاه تلخ و خسته ای دارد
آن دخترک با رخ زیبا و چرک آلودش
در پیاده روى غیر هندسی جهان ،

چه التماس می کند
بغض آلود 
بی صدا و اشک آلود
تکه نانی از تنوری
با دستی به مهر
که لالاییش  بخواند .

وه چه خور خوری می کند
وجدان خواب آلود آدمی
در قلب بی تپش پیاده رو روبرو.

انسان در چهار سوی رسوایی
روی طناب پلاسیده ی " اخلاق " موعظه  می کند
و دخترک نان را
و مادر را به خواب می بیند  .

فوریه  ۲۰۰۲ ویرجینیا

فغان ز جنگ و مرغوای او *


فغان ز جنگ و مرغوای او *    


تورج پارسی


کبوتر صلح

Dove of Peace


پیکاسو هنرمند جهانی است که در سه دوره هنریش که به آبی ، رز یا سرخ و بنفش نامورست کارهای هنری اش را سامان بخشیده و سبک کوبیسم رابا نام خود جهانی ساخته است .

جنگ داخلی اسپانیا و بالاگیری فاشیسم در میهنش سبب آفرینش تابلویی شد به نام گرونیکا وهم چنین در رابطه با جنگ کره نیز نگاهش را به جنگ در تابلویی آشکار ساخت . در سال ۱۹۴۴میلادی پیکا سو عضو حزب کمونیست فرانسه شد و پس از شکست فاشیسم درسال ۱۹۴۹ میلادی بمنا سبت گشا یش کنگرهً جهانی صلح پلاکاردی را با کبوتری سپید  ارائه کرد و در کنگره بعدی تابلوی کبوتر را با زیتونی در منقار آشکار کرد که در گستره جهانی نشانواره صلح گردید  . البته در فرهنگ باستانی یونان شاخه زیتون هم نشانواره آشتی و صلح بوده است. نا گفته نماناد که نام دختر پیکاسو هم "پالوما " ست که در زبان اسپانیایی به چم کبوترست . Paloma
اینک دوباره اهریمن جنگ سرزمین مارا تهدید می کند ، مردم ما جنگ طلب نیستند و از جنگ افروزی هم متنفرند حال این حکومت بقای خود را در جنگ می بیند و غرب هم منافعش را در برافروزی جنگ . اگر به عراق را نگاهی بیندازیدغرب   به بهانه ی اتم و صدام به سرزمین هجوم برد دارایی شان رابه یغما برد و سرزمین رابا خاک یکسان کرد . هم اکنون غرب و دست راستی های اسراییل همین خواب را برای ایران دیده اند و ایرانیانی چند هم انتر انی هستند که با دایره زنگی غرب جهانخوار می رقصند . اینک ما مسئول هستیم که فریادمان را به گوش جهانیان برسانیم . باشد که کبوتر صلح و آشتی در آسمان میهن مان به پرواز در آید .
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او *    
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد     
گسسته و شکسته پر و پای او
*************************
* مرغ آوا یا مرغوا فال‌بد
مروا به چم فال خوب است مثلا حلوای نذری که می آردند در جواب می گفتند مرواش هزار سال باشه !

وحشتم از پاییز ست

وحشتم از پاییز ست


تورج پارسی


درخت راز را
پشت برگ هایش پنهان کرده است
و تو نیاز را
در حجمی به گستره ی سکوت
وحشتم از پاییزست.


مارس دوهزار چهار

" آواز بانو "

" آواز بانو "

 

تورج پارسی

 

به راستی " آواز بانو

"

واژه چه گناهی کرده است

که نباید با خیال راحت از کوچه بگذرد

چرا با جاروب به جانش می افتی

یا در هاون آنرا می کوبی

 واژه ها از تبار باران و آفتابند

باورنداری از کشت زاران بپرس .

بگذار واژه ها

بن بست ها  را بگشایند

تا جهان عبوس نباشد

و بر در هر خانه  گل سرخی به رنگ لب هایت

آوویزان شود " آواز بانو

"

چهاردهم مه دوهزار ده

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ


در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ


در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ

نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد

حافظ

 

تورج پارسی

 

امروز اگر چه سرد و ابری است اما پیام بامدادی دوست ارجمندم مهندس قدرتی به مناسبت زاد روز حافظ توانی دیگر بخشید مرا : خجسته سالروز میلاد جضرت دوست خواجه راز جافظ شیرازی مبارک باد !  به راستی هم خجسته باد زادروز رند همیشه معاصر ما. رندی که چندین قرن است که چراغ بر ره  ما نهاده و با سحر واژگان آن می کند  که  پژواکش از کوچه باغ های شیراز گذشت و جهان را تعریفی دیگر داد   ، او با ماست با ما راه می رود اما نمی خوابد ، قرن هاست که نخوابید ه، بیدارست و این بیداری راز زبان همیشه به روز اوست . در اینجا به گفته ی دکتر اسلامی ندوشن می رسم  " تنها دو کتاب مجموعیت روح ایرانی را در خود باز می تاباند : شاهنامه و دیوان حافظ !

 

باز از خود می پرسم به راستی چه جنبه ای دارد که همه جا هست و  به احترامش می نگرند ! چه رازی در اوست که در این رودخانه ی چندین و چند قرنی هم چنان می خروشد ! به راستی در زمانه ی نابهنگام چرا و چگونه حافظ " شاعر ساحر " گوهر وجودی فرهنگ ضربه خورده ی ما می شود تا جایی که خانه ی اندیشه و دیدش: زیارتگه نه تنها رندان ایرانی بلکه رندان جهان می گردد

 

ای میل ها را که باز کردم به دنبال پاسخی از دوستم بزرگمهر بودم  امانخست پیام استاد جلیل دوستخواه بود که به همین مناسبت شادباش گفته بود ، چراغ ها در پی هم روشن شدند و چراغانی شد بامدادم .

چندین سال پیش یکی از این روزها در اتاق کارم دردانشگاه دیوان حافظ را در دست داشتم -ناگفته نماناد که در خانه چندین چند حافظ دارم و گاه همه دل تنگی ها را با او می گذارنم و تا جرعه جرعه کلامش را هزاران باره سر کشم - همکار فنلاندیم آمد با قهوه اش دید که من در دنیای خویشم رفت پس از نیم ساعتی برگشت پرسید چه میخواندی که حضور مرا ندیدی پاسخ دادم با حافظ بودم ! شرحی دادم از اعتبار حافظ تا آنجا که ایرانیان از آینده ی فردی خود با خواندن غزلی از حافظ آگاه می شوند !‌؟

به همین دلیل او را " کاشف راز " می خوانند ! با شگفتی گوش می کرد ، کتاب را از دستم گرفت نگاهی کرد و سری تکان داد ! با لبخندی گفت آیا راز فنلاندی ها را هم می تواند بگشاید ؟‌ گفتم بانو این رند بی گمان  " زبان دل " را می داند حالا از شیراز باشی یا سمرقند یا هیلسینگی فنلاند !   گفتم باید نیت بکنی اما آنرا نباید با یک اصل علمی بنگری !!!! به سبک دکتر سعدی عمرانی  دوست ارجمندم : حافظ به جام شرابت سوگند می دهم آینده -راز این بانو را بر وی آشکار بنما !!!!!

 

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان

که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است

خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت

بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد

"در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ

نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد "

 

این بانو را ندیدم دیگر ، چون از دانشگاه اپسالا رفت تا روزی که به مناسب هفتاد سالگی یکی از استادان بازنشسته مجلسی برگزار شده بود ایشان را دیدم با لبخندی به زیبایی و شادمانی و سرسبزی هزار جزیره ی فنلاند با شیطنتی زنانه !! گفت به حآفظ سلام برسون ! پرسان شدم مراد داد  ؟ لبخندی طولانی تر تایید بر مراد بود . با مهر همیشگی

دوازدهم اکتبر دوهزار دوازده