زمزمه ى عشق در دستگاه همایون


نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت

دکتر تورج پارسی

دیشب به خوابم  آمدی ، با چشم پر نگاهت ۲
زنده شدم با دیدن آن چهره ی چو ماهـــــت ۲
    چشمان پر افسون تو پر خنده بود چه نرگس
نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت . ۲
                      
 گفتم گریزان گشته اى ، پیمان خود بگسته اى
                        بازا که تاجانم کنم ، یکبارگی فدایت
                     
این روزگار بی امان تازد چو باد وحشی
چون باد وحشی بگذرد ، آید به گوش صدایت .۲
           
ای آرزو ،ای آرزو آینده را بیارا
تا خانه بستانی شود با سبزه ی وفایت . ۲
     ۱۹۹۷مه       

                      
این روزگار بی امان تازد چو باد وحشی
چون باد وحشی بگذرد ، آید به گوش صدایت .۲
           
    زمزمه ى عشق در دستگاه همایون
   
نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت

دکتر تورج پارسی

دیشب به خوابم  آمدی ، با چشم پر نگاهت ۲
زنده شدم با دیدن آن چهره ی چو ماهـــــت ۲
    چشمان پر افسون تو پر خنده بود چه نرگس
نرگس ز شیراز آمده تا بنگرد نگاهت . ۲
                      
 گفتم گریزان گشته اى ، پیمان خود بگسته اى
                      ۲.  بازا که تاجانم کنم ، یکبارگی فدایت
                     
این روزگار بی امان تازد چو باد وحشی
چون باد وحشی بگذرد ، آید به گوش صدایت .۲
           
ای آرزو ،ای آرزو آینده را بیارا
تا خانه بستانی شود با سبزه ی وفایت . ۲
     ۱۹۹۷مه       
ای آرزو ،ای آرزو آینده را بیارا
تا خانه بستانی شود با سبزه ی وفایت . ۲
     ۱۹۹۷مه       

برخی هنگام گلاف سردگم می شود همه چیز

برخی هنگام گلاف سردگم می شود همه چیز ، برخی را می بینم که روز والنتین را با سپندارمزگان یکی می کنند ! روز پنجم اسفند روز ارج زن است که به مزدگیران نامور بود / بیرونی /جشنی است کهن ، والتنین روز جشنی است که بر رخ خود نام عشق را دارد و زادگاهش غرب است ،دو جشن شادی هستند که پیوند شان تنها در شادمانی است ! می بینم شتابزدگانی که روز سپندارمزگان را جانشین والنتین می کنند من معنا را نمی فهم ! با وجودی که به فارسی هم می نویسندش اما نمی فهم شتاب هایی که بوی ویژه ای هم از به مشام می رسد ! با مهر همیشگی

آن ارجمند امروز زنگ زد گفت سالگرد مرگ فروغ است

آن ارجمند امروز زنگ زد گفت سالگرد مرگ فروغ است
تورج پارسی
آن ارجمند امروز زنگ زد گفت سالگرد مرگ فروغ است ، به یاد آن روز سرد زمستانی افتادم که فکر میکنم زمین هم زیر پوشش برف بود که خسرو زنگ زد و من من کنان گفت : فروغ در تصادف کشته شده است ! منگ شدم ، نشستم  در قاب پنجره و در ذهنم بی آنکه بر زبان جاری بکنم ،  گفتم : زود بود فروغ زود بود ! البته شنیده بودم که بد رانندگی می کند !
به یادم آمد روزی را که  تولد دیگر را که خریدم و با بانو " ل " تاکسی سوار شدیم و در تاکسی می خواندم " وهم سبز" را و بلند می خواندم گویی که تاکسی خانه ی خاله بود به گفته ای :‌
تمام روز در آینه گریه می کردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده است
تنم به پیله ی "  تنهایم " نمی گنجد
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی آفتاب را
آلوده کرده است .....
سر بلند می کنم راننده در آینه به من نگاه می کند گویی می کاود که آیا من هم در آینه گریه می کنم ! " ل" همیشه ساکت است ساکت .
در می زنند خسرو ست که آمده نگاهش می کنم نگاهم می کند می نشینیم و سال ها می گذرد ، بد جوری هم می گذرد تنها ! ازگذر سال ها همیشه  " تنهایی" اش برایم می ماند !
امروز هم پشت پنجره ایستاده ام ، پرت شده در سر زمینی دور و دورتر ، یخ و یخ تر، زمین زیر یخ نفس می کشد و هوا ابری و تارست ، مرور می کنم خودرا مرور سال های رفته و تنهایی های مانده در هواپیمای آیسلند ایراز امریکا  به سوی سوئد در پروازم ! بالای بالا گویی از بالای سر خدا  در پروازیم ! دوکتاب هدیه ی ناهید و دکتر را جلوم گذاشته ام کتاب فروغ فرخزاد و شعرهایش ، یک زنی تنها !  عنوان کتاب است
Forugh Farokhzad and Her poetry
A Lnely Woman
شراب می نوشم ،

 کتاب را دکترمیشاییل سی هیلمن نوشته است
Michael C Hillmann
برگ می زنم می رسم هزاران باره به وهم سبز اما این بار نه در تاکسی بلکه در هواپیما بالای سر خدا ! دوباره وهم سبز را می خوانم اما نه بلند هواپیما خانه ی خاله نیست !!!!
I cried all day in the mirror
spring
had entrusted my window
to the trees'gren delusion
my body would not fit in the cocoon
of my loneliness,
and the odor of my paper crown
had polluted
the air of that sunless realm.

بدنم با شراب لجاجت می کند امشب ، گرمم نمی کند از بالای سر خدا دوباره به پشت پنجره ی اتاقم بر می گردم می بینم " تنم به پیله ی تنهایم نمی گنجد " بخشی از شعر اخوان را که پس از مرگ فروغ سرود می خوانم بلند می خوانم و تکرار میکنم حرفش را که به راستی  :
بى فروغ شدیم، تاریک شدیم، فقیر شدیم و دیگر .......

هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود
..................................
چه درد آلود و وحشتناک
نمی گردد زبانم که بگویم ماجرا چون بود
دریغا درد ،
هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود …
چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی آواز ما را باز
درین محرومی و عریانی پاییز ،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟

چه وحشتناک !
نمی آید مرا باور
و من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر

ندانستم ، نمی دانم چه حالی بود؟
پس از یک عمر قهر و اختیارِ کفر ،
ـ چگویم ، آه ،
نشستم عاجز و بی اختیار ، آنگاه به ایمانی شگفت آور ،
بسی پیغام ها ، سوگندها دادم
خدا را ،  با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر
که زنهار ، ای خدا ، ای داور ، ای دادار ،
مبادا راست باشد این خبر ، زنهار !
تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
وَنَفْشُرده ست هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
تو را هم با تو سوگند ، آری !
مکن ، مپسندین ، مگذار

خداوندا ، خداوندا ، پس از هرگز ،
پس از هرگز همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار
ببین غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا ، به حق هرچه مردانند ،
ببین یک مرد می گرید …
چه بی رحمند صیادانِ مرگ ، ای داد !
و فریادا ، چه بیهوده است این فریاد
نهان شد جاودان در ژرفتای خاک و خاموشی
پریشادخت شعر آدمیزادان
چه بی رحمند صیادان
نهان شد ، رفت
ازین نفرین شده ، مسکین خراب آباد
دریغا آن زن ِ مردانه تر از هرچه مردانند ؛
آن آزاده ، آن آزاد
تسلی می دهم خود را
که اکنون آسمان ها را ، زچشمِ اخترانِ دور دستِ شعر
بر او هر شب نثاری هست ، روشن مثل شعرش ، مثل نامش پاک
ولی دردا ! دریغا ، او چرا خاموش ؟
چرا در خاک ؟

پیش درآمد دوم

پیش در آمددوم
گه زمانه بد جوری می نوازدت، دیگر پای عرب ومغول در کارنیست روابط ساده میان آدم ها را که می نگری لنگ می زند ، دیو می رود به امید آمدن فرشته ، اما فرشته نیز تولید همان کارخانه دیو سازی است ! حال پیش بینی رند شیراز بر چه معیاری بوده بماند که گفت : دیو چو بیرون رود فرشته در آید ! آیا حافظ خواسته دلی را آرامش بدهد در حد تزریق مرفین ، یا به راستی پس از هر دیوی نوبت به فرشته می رسد ! با این حساب همون دانه های تسبیح است که یک دانه دیو"شر" است دانه ی بعدی فرشته "خیر" تا آخر ؟.....
یا فرشته همان " باغ و گلستان است " که مولانا آروزیش می کرد
همان جور کز" دیو و دد " افسرده و ملول بود و چراغ به دست در کوچه و پس کوچه ها در پی اش می گشت : در پی انسان !
Photo: ‎پیش در آمد سوم
گه زمانه بد جوری می نوازدت،  دیگر پای عرب ومغول در کارنیست روابط ساده میان آدم ها را که می نگری لنگ می زند ، دیو می رود به امید آمدن فرشته ، اما فرشته نیز تولید همان کارخانه دیو سازی است ! حال پیش بینی رند شیراز بر چه معیاری بوده بماند که گفت : دیو چو بیرون رود فرشته در آید ! آیا حافظ خواسته دلی را آرامش بدهد در حد تزریق مرفین ، یا به راستی پس از هر دیوی نوبت به فرشته می رسد ! با این حساب همون دانه های تسبیح است که یک دانه دیو