با یاد همیشگی استاد پرویز شهریاری


با یاد همیشگی استاد پرویز شهریاری

مانند هزاران تن دیگر به هیچ روی نمی توانم از شنیدن نام زیبای پرویز شهریاری بی اختیار در دریای سپاس و ستایش غرقه نشوم . اوست که در سراسر عمر در پاک بوم مستعد وطن ما ، بذر دانش و امید افشاند و درود بر او که هنر را همچون علم و فلسفه چالشگر خواست . جز او کیست  انگیختار شعرواژه ی بی غل و غشی که در ده ی ۱۳۳۰ سروده شده و در طلیعه ی انقلاب ایران آبان ۱۳۵۷ از دل به زبان آمد؟ .
دکتر ا. ح  ریانپور
این جهان ما جهان " بود"  هاست                       
بودها آن را چو تار و پودهاست
هر چه هست و بود ، خواهد بود نیز                    
هر چه خواهد بود، هست و بود نیز
لیک پوینده است ذات بودها                                  
خود نیارامد به سان رودها
هر چه را " این " گویی آخر " آن " شود        
 " این " شود نابود ، آنگه " آن " شود
در دل هر" بود " نابودان نگر             
 در دل " نابودها " ، بودان نگر
بود نابود است و نابودست بود            
 بودها زایند از نابود بود
چنبر " بود " و " نبود " بى کران   
شد کمانى بهر پیکان زمان :
انچه با نابودى خود ، گشته " هست "       
" بود " دیروزى است ، " بود " رفته است
چون شود نابود آنچه هست " بود "        
 مرغ  " فردا " بال و پر خواهد گشود
مرز " دیروز" است و فردا ، روز ما       
" مام  " فردا " دختر " دیروز ما
سرخى اکنون توفانى ما     
از سیاهى گذشته ، شد فرا
از دل سرخ کنون آید پدید
 سبزى آینده ى نو آفرید
بین درون غنچه ى نوزاده اى       
 تخم مرده ، نو گل نازاده اى
هر چه را تو بنگرى آن یک " دو" است    
هم پیام کهنه ، هم پیک نو است
" کهنه " و " نو " در ستیز بى درنگ
 قلب هر چیز است یک میدان جنگ
" نو " فرو کوبد رقیب " کهنه " را     
زو بپالاید حریم خانه را         
زین کشاکش ، " خویش " هم دیگر شود  
آنچه " نو " بوده است ، خود " نوتر " شود
" بودنى " در پویش جاوید خود
 مى فزاید ، مى فرازد ، خود به خود
گل ز تخم و غنچه مى آید برون         
 لیک دارد چیزکى زان دو فزون
گل ، گل است و غنچه و تخم است نیز    
تخم و غنچه نیست چون عطر بیز
زین سبب " آینده " پر مایه ترست           
از " گذشته " هم ز " اکنون " برتراست
رفت دیروز من و امروز من     
 مى رود زان پس بیاید روز من
روز من " فردا " ست ، فردا روشن است     
شام تیره ، بام را آبستن است
روشنى زاید ز بطن تیرگى     
"  زاده " بر " زاینده " یابد چیرگى
گر بخواهى ور نخواهى ، شب رود      
صبح تاریخ بشر ناگه دمد
ما همه در راه صبح روشنیم      
 در دل تاریخ ، آن سو مى رویم
سیر ما سازنده ى تاریخ ماست  
 سیرتاریخى کجا از ما جداست ؟
چون دوان با شوق و آگاهى رویم   
راه تاریخى خود ، کوته کنیم
جنبشى از جان ودل با چشم باز    
 مرد اکنون را کند آیند ه ساز
                                      آفتاب زندگى تابنده باد
                             چشم ما بر طلعت آینده باد

من برای شما همیشه همان عزتم !

من برای شما همیشه همان عزتم، همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانه های لاله زار با تشویق های شما بزرگ شده ام... همانی که همراه شما با درد های ایران بسیار گریسته ام و با شادی هایش لبخند ها زده ام... برای شما من همیشه همان عزتم... بچه ای از سنگلج...

کارستان امید عباسی


کارستان امید عباسی
تورج پارسی
هیژدهم مه دوهزار سیزده
کارستان امید عباسی  سی و پنج ساله  افزایش برگی  است بر روشنایی های تاریخ
جوان سی و پنج ساله ای که در اوج مسئولیت رسمی و فردی  به زندگی و مرگ معنای تازه ای داد . از نجات آن کودک تا بخشیدن کلیه و کبد خود !
مانایی انسان ها را در کردارشان جستجو بکنید تا دسترسی بیابید به گفتار و اندیشه شان . به فروهرش درود می فرستم

خیام و "جام دگر "


خیام  و "جام دگر "
بیست و پنجم اردی بهشت روز خیام
تورج پارسی
زرتشتیان در آیین های دینی خود هنوز به یاد درگذشتگان و زندگان باده می نوشند ، باده را در جامی می خورند که نامگانی نام دارد درون این جام نام در گذشتگان و زندگان کنده کاری شده است مغان مهری و زرتشتی باده را خون گاو یکتا می دانند ، نخستین گیاهی که از بدن آن گاو بر آمد تاک یا رز یا درخت انگور است که "درخت زندگی "نامیده می شود . دختر رز  در شعرهای حافظ همان باده است ،
اما از منظری که صادق هدایت  می نگرد " برای خیام ماورا ماده چیزی وجود ندارد ، دنیا در اثر ذرات بوجود امده است و..."
به گمان من  خیام تراژدی/کمدی خدایان ادیان سامی را به تمسخر گرفته به ویژه در بزنگاه " جبر و سرنوشت "
کفر خیام ، رسیدن به نهایت پوچ و اوهام بودن جبر دین و خود دین است به همین دلیل " می " حرکت زندگی است :
من به می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
how can I live without good Wine ? impossible!
how can I carry the weight of my body without wine? impossible! 
oh i die for the moment when the saki asks
To offer me one more cup , I just say :  impossible!
  با مهر همیشگی و نوش باد می خوشگوار.
بیست و پنجم اردی بهشت روز خیام
تورج پارسی
زرتشتیان در آیین های دینی خود هنوز به یاد درگذشتگان و زندگان باده می نوشند ، باده را در جامی می خورند که نامگانی نام دارد درون این جام نام در گذشتگان و زندگان کنده کاری شده است مغان مهری و زرتشتی باده را خون گاو یکتا می دانند ، نخستین گیاهی که از بدن آن گاو بر آمد تاک یا رز یا درخت انگور است که "درخت زندگی "نامیده می شود . دختر رز  در شعرهای حافظ همان باده است ،
اما از منظری که صادق هدایت  می نگرد " برای خیام ماورا ماده چیزی وجود ندارد ، دنیا در اثر ذرات بوجود امده است و..."
به گمان من  خیام تراژدی/کمدی خدایان ادیان سامی را به تمسخر گرفته به ویژه در بزنگاه " جبر و سرنوشت "
کفر خیام ، رسیدن به نهایت پوچ و اوهام بودن جبر دین و خود دین است به همین دلیل " می " حرکت زندگی است :
من به می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
how can I live without good Wine ? impossible!
how can I carry the weight of my body without wine? impossible!  
oh i die for the moment when the saki asks
To offer me one more cup , I just say :  impossible!
  با مهر همیشگی و نوش باد می خوشگوار.

قبیله گرایی مزمن !

قبیله گرایی مزمن !
تورج پارسی
هفدهم مه دوهزار سیزده
آیا در سرزمین ما  منافع ملی ، محلی در افکار عمومی دارد ؟
یا ..........

اگر پاسخ " نه "  است ! پس می توان گفت قافله ی ما در مرداب " قبیله و قبیله گرایی " مزمن فرو مانده است ،حتا این را در روابط بسیار ساده اجتماعی هم می توان آشکار دید ! با مهر همیشگی