همراهی با سیمین بهبهانی


مردم ! آنانی هستند که بدون بخش نامه ، زور اجبار و........ حضور می یابند ! حضوری که معنا دارد ! معنا برایند خرد مردم است ! روز همراهی با سیمین که برگی پرمعنا از دفتر مردم بود ..... حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد / زمانه را قلم و دفتری و دیوانی است ....... و مردم برای سیمین نوشتند .

شهربانو


شهربانو

دکتر شکوفه تقی

فردا در بازار شام و عراق مرا
به‌نام دین خواهند فروخت
فردا در جهنمِ جهالتشان
تنم با آتش تازیانه
شلاق‌شلاق خواهد سوخت
امشب چه کسی به‌نام انسان
برایم شمعی خواهد افروخت؟

اینک یزدگرد گریخته
بام مدائن فروریخته
تیسفون خالی‌ست

اینک چراغ شب شکسته
دروازه‌های آسمان بسته
در کوچه‌های استخر
جوی‌های خون
جاری‌ست
به کجا بگریزم؟
آنگاه که طالبان تاریکی،
بچه‌بازان داعش
حرامیان بوکوحرام
از هر سو می‌تازند
و من دخترکی ایزدی
در کهنه‌بازار شام و عراقم!


خش خنده هست مانند همه ی شیرازی ها


من این اقای دانش را از شیراز می شناسم مهر بان است مانند همه ی شیراز ی ها ، خش خنده هست مانند همه ی شیرازی ها و خیلی هم کمیاب است مانند همه ی شیرازی ها ! به أمید دیدار دانش جان ..............دیشب سرنزده به دیدارم آمد که کلی گفتیم و کلی خندیدیم اما چیزی نخوردیم ، چای هم که سرد بود !!!!!!!!!!!!!!!

سیمین رفت اما با ماندگاری !


دوباره می‌سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش

سیمین رفت اما با ماندگاری !
تورج پارسی
سه شنبه نوزدهم اگوست دوهزار چهارده
نیک می دانیم که همه چیز در حال شدن است نه در حال بودن و مرگ هم به عنوان یک ضرورت درجهان رو به رشد به عنوان یک اصل موازی با زندگی جای ثابت می یابد !
آنچه که سیمین از خود برجای گذاشت " زندگی " است ، حرکت در جهت تغیرست در نتیجه همین  ضرورت  که مرگ نام دارد در سایه قرار می گیرد !
و یکی از  رازهایی است که انسان آشکارنمود ، فرایند تدریجی همین ضرورت یامرگ بود . یعنی مرگ فیزیکی انسان زمانی شکل می گیرد   که ملیون ها یاخته ی ساختارسازبدن هنگام فعالیت پروتوپلاسمی   از کار بیفتد و سبب مرگ یاخته شود ! اما آنچه در برابر ماست مرگ نیست بلکه خود زندگی است ! تعهد ما نسبت به زندگی است ! به گمانم سیمین نمونه ای بسیار پرکاربرد همین تعهد به زندگی است ... انسانی که جاری بود و هم چنان جاری است ! تعهده دوباره ساختن میهن با خشت جان و سقفی از استخوان خود ، صرفا نگاه شاعرانه یا کلام شاعرانه نیست پشت آن تعهدی است که دو چهره دارد : مسئولیت فردی و دیگر مسئولیت اجتماعی !  و شاید هم  بتوان گفت روی سخن با یکایک ماست ! دوباره می سازمت وطن ........
....
پیام همیشگی و نوروزی سیمین
آن سال  می خواستم که پیش از سنگین شدن بار تلفن به ایران به نخستین  کس زنگ بزنم ، ساعت ده و نیم به هنگام سوئد زنگ زدم به تهران چندین ثانیه زنگ خورد و صدای " الوگفتن  " بانوی غزل و آزادگی سیمین بهبهانی در گوشم پیچید ، درود فرستادم و احوالی جویی ، خشنودیش را نشان داد ، سپاسگزاری کرد و دریغا گو بود که بیشی از استادان دانشگاهها از ایران رفته اند و ........ سپس گفت شما وکیل من هستید و این جمله را دوبار تکرار کرد که : شادباش نوروزی مرا به گوش همه ی هم میهنان خارج از کشور برسانید ! آرزوی شادمانی و تندرستی برای یکایک ، با آرزوی سالی نو و پربار و......
اینکه من پیام نوروزی بانوی آزاده و متعهد را به یکایک شما رسانیدم امید دارد که پیام این نازنین بانو را گرفته باشید .  با مهر همیشگی

سرودن شعر دوباره می سازمت وطن نوشته ی دکتر صدرالدین الهی
http://khaandaniha.com/text/7831



دل تنگی و موسیقی


دل تنگی و موسیقی

تورج پارسی

دوشنبه هیژدهم دو هزار چهارده

یادم هست آن روز هم مانند دیشب و امروز باران بود ، نشسته بودیم گیتارت را روی زانوانت گذاشته و به آن خیره شده بودی ، کمی نواختی و سپس خاموش شدی ، چشم هم نمی زدی ، دل تنگ بودی شایدم دلتنگ تر از گیتارت ! بی ان که به من نگاه بکنی گفتی :

گذشته ی ما از آن دم که زاده می شویم از ما دور می شود اما هنگامی که نوای موسیقی آرام بگیرد و خاموش بشود دوباره گذشته به میدان می آید !!! گفتم من با تو و گارسیامارکز هم رایم اما من دلتنگی را همیشگی می دانم ، در حالی که اکنون کنارم هستی اما دل تنگت هستم ، موسیقی یعنی ورق زدن دلتنگی ها و دل تنگی ها و دل تنگی ها خایماکا.

بوی چوب باران خورده ، چوب سوخته ، بوی خودت می دهی ، بوی دلتنگی
می دهی خایمایکا !

‎دل تنگی و موسیقی 

تورج پارسی
 
دوشنبه هیژدهم دو هزار چهارده 

یادم هست  آن روز هم مانند دیشب و امروز باران بود ، نشسته بودیم گیتارت را روی زانوانت گذاشته  و به آن خیره شده بودی ، کمی نواختی و سپس خاموش شدی ،  چشم هم نمی زدی ، دل تنگ بودی شایدم دلتنگ تر از گیتارت ! بی ان که به من  نگاه بکنی گفتی : 

گذشته ی ما از آن دم که زاده می شویم از ما دور می شود اما هنگامی که نوای موسیقی آرام بگیرد و خاموش بشود دوباره گذشته به میدان می آید !!! گفتم من با تو و گارسیامارکز هم رایم اما من دلتنگی را همیشگی می دانم ، در حالی که اکنون کنارم هستی اما دل تنگت هستم ، موسیقی یعنی ورق زدن دلتنگی ها و دل تنگی ها و دل تنگی ها خایماکا.  

 بوی چوب باران خورده ، چوب سوخته ، بوی خودت می دهی ، بوی دلتنگی 
 می دهی خایمایکا !‎