بیستم مهر ماه روز حافظ / سیزدهم اکتبر دوهزار چهارده


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر !
 تورج پارسی

بیستم مهر ماه روز حافظ / سیزدهم اکتبر دوهزار چهارده


این بیت حافظ ، فریاد زمانه است ،مرا به کنار پیرزن روس برد که روزها در میدان سرخ مسکو با شاخه گلی در دست به انتظار می ایستاد و از رهگذران می پرسید: آنها به چه هنگام می رسند ؟ همسر این زن افسرده در جنگ جهانی در محاصره ی سه ساله ی لنین گراد کشته شده بود اما او هر روز با شاخه گلی در میدان سرخ به انتظارش می ایستاد !
این پیرزن افسرده ، این شاخه گل سرخ ، این انتظار دردناک ، این ... .این  و هزاران " این " دیگر همان صدای سخن عشق است که رند شیراز به ثبت تاریخش داد !


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که دراین گنبد دوار بماند


و به راستی که تا گنبد دوار می چرخد ، جهان از صدای عشق سرشار است

در بخش نخستین بررسی ترانه های ایرانی نوشتم :

" عشق شور و غوغا در میکده ی جانست ،  عشق جان است ،   عشق حرمت انسان است ، انسان با عشق جاودانه  می گردد . عشق بهانه ی زندگی است ، امابی بهانه چگونه می توان رویید ؟ به گفته ی سهراب :


و عشق ، تنها عشق ،
ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس .
و عشق تنها عشق ،
مرا به وسعت اندوه ها برد ،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن . / شعر مسافر


عشق توان زمینی انسان است بی آنکه بخواهی به بن بست های عارفانه خود را در گیر کنی ، عشق زمینی است به همین دلیل انسانی است ، آنچه را که بخواهیم به آن جنبه ی متافیزکی  بدهیم ، از دید من دیگر عشق نیست !

کسی رانمی یابی که عشق را زمزمه نکرده باشد . شاید بتوان گفت عاشقان  همه شاعرند ،  به همین سبب سرزمین ما پر از ناله های  عاشقانست ،  آنچنانکه بلبل را نیز محرم عشقش  دانیم چو ن دل در گرو گل دارد .  عشق جان بی قرار می خواهد . هستی  در گرو  عشق  است و این عشق است که مرز نمی شناسد ، پیر یا جوان ، یا به گفته ی عطار :


عشق را پیر و جوان یکسان بود

نزد او سود و زیان یکسان بود
بارگاه عشق همچون دایره ست
 صدر  او با  آستان  یکسان بود


بر خرابه ها می تابد به همانگونه که بر کاخ ها  . اگر آرامش ، فنای موج است ، فنای ما نیز در خاموشی زمزمه ی عشق است :

 

عاشقان را بگذارید بنالند همه

  مصلحت نیست که این زمزمه خاموش شود


ایران درودی نقاش ، عشق را با واژگانی چند چنین نقاشی می کند :

امروز من مرهمی جز عشق که ذات دردست برای زخم های زندگی نمی شناسم ، چه شگفت است عشق که هم زخم است و هم مرهم !


عشق را نمی توان رها ساخت حتا نمی توان به آخرش رسید به همین سبب امروز که سایه اش بر سرمان است بسنده می کنم به سخن زرین زنده یاد نادر پور که از دید این قلم یک مانیفست است !


"عشق از یاد بردن خود برای خاطر دیگری نمی تواند باشد ، بلکه به یادآوردن خود از برکت وجود دیگری است "

بیستم مهر ماه روز حافظ ، بر رندان جهان خجسته باد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد