برف نو! برف نو! سلام، سلام ت
ورج پارسی
پنج شنبه هیژدهم دسامبر دوهزار چهارده
سر انجام امروز پنج شنبه هیژدهم دسامبر برف نو " مشت مشت " بر زمین نشست آنهم چه نشستنی ! به خجستگی و شادمانی بادا بر همگان !
برف از قلمرو تاریکی مخوف ، کاست هوا روشن شد ! پیش از برف سوئد تاریک است ، یک جور تاریکی ویژه خود یک جور ظلمات که به قول هدایت : نصبیب نشه !! از بس باید شب نما به خودت کفش و کیفت آویزان کنی که در تاریکی دوچرخه سواران تند رو زیرت نگیرند یا حتا ماشین هایی که راننده اش در مبایل مشغول است ! به هروی برف یک جور " آفتاب " است که از بیا برو تاریکی می کاهد ! به خجستگی و شادمانی بادا بر همگان !شاملو و برف نو :
برف نو! برف نو! سلام، سلام ب
نشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگیست این ایام
راه شومیست میزند مطرب
تلخواریاست میچکد در جام
اشکواریست میکشد لبخند
ننگواریست میتراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار
نقش هم رنگ میزند رسام
مرغ شادی به دامگاه آمد
به زمانی که برگسیخته دام
ره به هموار جای دشت افتاد
ای دریغا که برنیاید گام
تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب میکند پیغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفتهایم از کام
خامسوزیم الغرض بدرود
تو فرود آی برف تازه سلام!
احمد شاملو