سال گرد مرگ فروغ فرخزاد

باز نشر :
I cried all day in the mirror
آن ارجمندامروز زنگ زد گفت سالگرد مرگ فروغ است
تورج پارسی
سالگرد فروغ فرخ زاد

آن ارجمندامروز زنگ زد گفت سالگرد مرگ فروغ است ، به یاد آن روز سرد زمستانی افتادم که فکر میکنم زمین هم زیر پوشش برف بود که خسرو زنگ زد من من کنان گفت : فروغ در تصادف کشته شده است ! منگ شدم ، نشستم  در قاب پنجره و در ذهنم بی آنکه بر زبان جاری بکنم ،  گفتم : زود بود فروغ زود بود ! البته شنیده بودم که بد رانندگی می کند !
به یادم آمد آن روز  تولد دیگر را که خریدم و با بانو " ل " تاکسی سوار شدیم و در تاکسی می خواندم " وهم سبز" را و بلند می خواندم گویی که تاکسی خانه ی خاله بود به گفته ای :‌
تمام روز در آینه گریه می کردم
بهار پنجره ام را
به وهم سبز درختان سپرده است
تنم به پیله ی تنهایم نمی گنجد
و بوی تاج کاغذیم
فضای آن قلمرو بی آفتاب را
آلوده کرده است .....
سر بلند می کنم راننده در آینه به من نگاه می کند گویی می کاود که آیا من هم در آینه گریه می کنم ! " ل" همیشه ساکت است ساکت .
در می زنند خسرو ست که آمده نگاهش می کنم نگاهم می کند می نشینیم و سال ها می گذرد ، بد جوری هم می گذرد تنها ! ازگذر سال ها همیشه  " تنهایی" اش برایم می ماند !
امروز هم پشت پنجره ایستاده ام ، پرت شده در سر زمینی دور و دورتر ، یخ و یخ تر، زمین زیر یخ نفس می کشد و هوا ابری و تارست ، مرور می کنم خودرا مرور سال های رفته و تنهایی های مانده در هواپیمای آیسلند ایراز امریکا  به سوی سوئد در پروازم ! بالای بالا گویی از بالای سر خدا  در پروازیم !  چیز   دوکتاب هدیه ی ناهید و دکتر را جلوم گذاشته ام کتاب فروغ فرخزاد و شعرهایش ، یک زن تنها !  عنوان کتاب است
Forugh Farokhzad and Her poetry
A Lnely Woman
شراب می نوشم ،

 کتاب را دکترمیشاییل سی هیلمن نوشته است
Michael C Hillmann
برگ می زنم می رسم هزاران باره به وهم سبز اما این بار نه در تاکسی بلکه در هواپیما بالای سر خدا ! دوباره وهم سبز را می خوانم اما نه بلند هواپیما خانه ی خاله نیست !!!!
I cried all day in the mirror
spring
had entrusted my window
to the trees'gren delusion
my body would not fit in the cocoon
of my loneliness,
and the odor of my paper crown
had polluted
the air of that sunless realm.

بدنم با شراب لجاجت می کند امشب ، گرمم نمی کند از بالای سر خدا دوباره به پشت پنجره ی اتاقم بر می گردم وبخشی از شعر اخوان را پس از مرگ فروغ می خوانم بلند می خوانم و تکرار میکنم حرفش را که :
بى فروغ شدیم، تاریک شدیم، فقیر شدیم و دیگر .......

هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود
..................................
چه درد آلود و وحشتناک
نمی گردد زبانم که بگویم ماجرا چون بود
دریغا درد ،
هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود …
چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی آواز ما را باز
درین محرومی و عریانی پاییز ،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
از آن تنها و تنها قمریِ محزون و خوشخوان نیز؟

چه وحشتناک !
نمی آید مرا باور
و من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر

ندانستم ، نمی دانم چه حالی بود؟
پس از یک عمر قهر و اختیارِ کفر ،
ـ چگویم ، آه ،
نشستم عاجز و بی اختیار ، آنگاه به ایمانی شگفت آور ،
بسی پیغام ها ، سوگندها دادم
خدا را ،  با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر
که زنهار ، ای خدا ، ای داور ، ای دادار ،
مبادا راست باشد این خبر ، زنهار !
تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
وَنَفْشُرده ست هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
تو را هم با تو سوگند ، آری !
مکن ، مپسندین ، مگذار

خداوندا ، خداوندا ، پس از هرگز ،
پس از هرگز همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار
ببین غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا ، به حق هرچه مردانند ،
ببین یک مرد می گرید …
چه بی رحمند صیادانِ مرگ ، ای داد !
و فریادا ، چه بیهوده است این فریاد
نهان شد جاودان در ژرفتای خاک و خاموشی
پریشادخت شعر آدمیزادان
چه بی رحمند صیادان
نهان شد ، رفت
ازین نفرین شده ، مسکین خراب آباد
دریغا آن زن ِ مردانه تر از هرچه مردانند ؛
آن آزاده ، آن آزاد
تسلی می دهم خود را
که اکنون آسمان ها را ، زچشمِ اخترانِ دور دستِ شعر
بر او هر شب نثاری هست ، روشن مثل شعرش ، مثل نامش پاک
ولی دردا ! دریغا ، او چرا خاموش ؟
چرا در خاک ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد