روی نیمکتی در پارک گورکی مسکو ...

روی نیمکتی در پارک گورکی مسکو ...
تورج پارسی
بیست و سوم فوریه دوهزار پانزده
روزی پاییزی
بادی سرد
برگ های همه رنگ
روی نیمکتی در پارک گورکی مسکو 
در خود در سفر بودم
از این سو تا آن سو
ساکت  ،ساکت ،ساکت
آن چنان که  صدای سکوت  را می دیدم ، می شنیدم ..
روزی پاییزی
بادی سرد
برگ های همه رنگ
روی نیمکتی در پارک گورکی مسکو 
یک دم چشم باز کردم
پیر زنی روی نیمکت کنارم نشسته بود
پیرزنی که همچنان دردمند جنگ جهانی بود
بی آنکه به من نگاه بکند پرسید
صدای موزیکی که در من نواخته می شود می شنوی ؟
با کلی مکث گفتم : ن ه ! Нет
گفت : موزیک ابدی است که همیشه در من نواخته می شود !
سکوت کرد
سکوت کردم
صدای سکوت را می دیدم و می شنیدم
پیر زن دردمند جنگ جهانی برخاست و رفت
نگاهم کرد و سری تکان داد که بدرود باشد ...
روزی پاییزی
بادی سرد
برگ های همه رنگ
روی نیمکتی در پارک گورکی مسکو 
در خود در سفر بودم
از این سو تا آن سو
ساکت و ساکت و ساکت
آن چنان که  صدای سکوت خودم را می دیدم و می شنیدم
از آن روز در فصل های همه پاییز
  موزیک درون پیرزن درد مند جنگ جهانی را  می شنوم.

برگ های همه رنگ
از درختان بر زمین می افتند
و من دیگر چشم برهم نمی نهم
 سال هاست که موزیک در من نواخته می شود  .



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد