این در واقع یک جور رسم خلاف عشق است ! چون در معیارهای عشق رو راستی حرف نخست را می زند ! عشق بی شرط است ! عشق به رنگ ، نژاد و قبیله و دین کاری ندارد اما آیین مسلمانی حتا پا توی کفش عشق هم می کند که دلدار می باید نخست مسلمان بشود ! یک جور اگویست دینی ! یک جور فساد فکری . یک جور زور گویی آن هم در قلمرو عشق !!! البته در مجموع عوام فریبی دینی است !
در همین کشور که زندگی می کنم هنگامی که زن مسلمان با مرد ترسا / مسیحی / ازدواج می کند مرد می باید به اسلام بگرود و نام اسلامی هم بر خود بنهد !!! چون سفر به ایران بکنند زن مسلمان نشان بدهد که همسرش مسلمان است !!! و گرنه تن به هم خوابگی با کافر داده است !!!صحنه ای که عطار می سازد /برگرفته از نصیحت الملوک غزالی / یک جور زن بازی شیخانه است زیر نام عرفان ، نخست شیخ را چنین می نمایاند :
شیخ سمعان پیرعهد خویش بود
در کمال از هرچ گویم بیش بوددختر ترسا چو برقع بر گرفت بند بند شیخ آتش در گرفت
عشق دختر کرد غارت جان او کفر ریخت از زلف بر ایمان اودختر برای اینکه شیخ را بیازماید شروطی را می گذارد که شیخ سرانجام می پذیرد و درواقع به کام می رسد پس از کام گیری است که باز شامورتی بازی آغاز می شود ! مریدان با زاری از پیامبر خواهان بازگشت شیخ به اسلام می شوند !! و زاری اجابت می شود و شیخ دوباره پس از کام گیری طولانی !!! به اسلام باز می گردد !!!
حال کارگردان ، صحنه ی دیگری می سازد که " زن بازی شیخ " را جوری دیگر جلوه دهد !!! دختر ترسا بی هوش می افتد چون چشم باز می کند ، توبه می کند و درخواست می کند که مسلمانش کنند !! خواستش قبول می شود اما دست آخر هم به طور فیزیکی نابودش می کنند که البته نام عرفانی اش غرق شدن در " دریای حقیقت " !!! است ! مرگ یا میراندن دختر ترسا محو کردن پرونده ی زن بازی شیخ است که " پیرعهد خویش بود " !!!گفت شیخا طاقت من گشت طاق من ندارم هیچ طاقت در فراق
می روم زین خاندان پر صداع الوداع ای شیخ عالم الوداع