دختری از امت "عیسا "گرفتارش شدم

دختری از امت "عیسا  "گرفتارش شدم
یا " محمد " همتی کن تا مسلمانش کنم / از نوشته ی روی یک تریلی در ان سال های دور

تورج پارسی
شنبه هیژدهم اپریل دوهزار پانزده

 آن سال ها که ایران  بودم از نوشته های پشت کامیون ها لذت می بردم و یاداشت بر می داشتم آنچه را به خاطر م مانده است :
ـ  خیلی خرده شیشه داشتم  عشق ازم بطری ساخت   !
ـ خودتی !!!
ـ دل ژیان خون مکن ، از عاقبت خودت بترس ! !
ـ   تریلی طعنه زد به ژیان عاقبت به خیر نشد !!!
ـ عشق عشرت داماد سر خونه ام کرد !!!
این نیز نگذرد !
این واژگان کوتاه اما با معنا برخاسته از فرهنگ مردمی است که با  سادگی بیان منظور می کنند ، دیشب بود که در یکی از یاداشت هایم برخوردم به تک بیتی که مرا برد تا شیخ صنعان عطار  که گویا برآیند ی  از آن همان  باشد ، یک جور هم سد راه عشق که همان دین باشد را نسانه می گیرد ؟
دختری از امت عیسا گرفتارش شدم
یا " محمد " همتی کن تا مسلمانش کنم !!!


این در واقع یک جور رسم خلاف عشق است ! چون در معیارهای عشق رو راستی حرف نخست را می زند ! عشق بی شرط است ! عشق به رنگ ، نژاد و قبیله و دین کاری ندارد اما آیین مسلمانی حتا پا توی کفش عشق هم می کند که دلدار می باید نخست مسلمان بشود ! یک جور اگویست دینی ! یک جور فساد فکری . یک جور زور گویی آن هم در قلمرو عشق !!! البته در مجموع عوام فریبی دینی است !

در همین کشور که زندگی می کنم هنگامی که زن مسلمان با مرد ترسا / مسیحی / ازدواج می کند  مرد می باید به اسلام بگرود و نام اسلامی هم بر خود بنهد !!! چون سفر به ایران بکنند زن مسلمان نشان بدهد که همسرش مسلمان است !!! و گرنه تن به هم خوابگی با کافر داده است !!!
توماس را علی محمد نام دادند و علی محمد از مسلمانی همین نام را داشت و گر نه آدم بسیار خوبی بود !! عاقبت از زن مسلمان جدا شد  ! در کتابخانه دانشگاه دیدمش صدایش کردم علی محمد !! پاسخ نداد دست گذاشتم روی دوشش و گفتم برادر علی محمد مگر کری !!!! خندید گفت کر نیستم چون علی محمد نیستم !!! و شرح داد...


صحنه ای که عطار می سازد /برگرفته  از نصیحت الملوک غزالی  /  یک جور  زن بازی شیخانه است زیر نام عرفان ، نخست  شیخ  را چنین   می نمایاند :


شیخ سمعان پیرعهد خویش بود

در کمال از هرچ گویم بیش بود
هم عمل هم علم با هم یار داشت  
 هم عیان هم کشف هم اسرار داشت
بر سر راه شیخ  که " کمالش از زمانه بیش بود " دختری ترسا را قرار می دهد :


دختر ترسا چو برقع بر گرفت             بند بند شیخ آتش در گرفت

عشق دختر کرد غارت جان او           کفر ریخت از زلف بر ایمان او
شیخ ایمان داد و ترسائی خرید          عافیت بفروخت رسوایی خرید


 دختر برای اینکه شیخ را بیازماید شروطی را می گذارد که شیخ سرانجام می پذیرد و درواقع به کام می رسد پس از کام گیری است  که باز شامورتی بازی آغاز می شود ! مریدان با زاری از پیامبر خواهان بازگشت شیخ  به اسلام می شوند !! و زاری اجابت می شود و شیخ دوباره پس از کام گیری طولانی !!! به اسلام باز می گردد !!!

حال کارگردان ، صحنه ی دیگری می سازد که " زن بازی شیخ  " را جوری دیگر جلوه دهد !!! دختر ترسا بی هوش می افتد  چون چشم باز می کند ، توبه می کند و درخواست می کند  که مسلمانش کنند !! خواستش قبول می شود اما  دست آخر هم به طور فیزیکی   نابودش می کنند که البته نام عرفانی اش  غرق شدن در " دریای  حقیقت " !!! است !  مرگ یا میراندن  دختر ترسا محو کردن   پرونده ی  زن بازی شیخ  است که " پیرعهد خویش بود " !!!  


گفت شیخا طاقت من گشت طاق             من ندارم هیچ طاقت در فراق

می روم زین خاندان پر صداع               الوداع ای شیخ عالم الوداع
گشت پنهان آفتابش زیر میغ                  جان شیرین زو جدا شد ای دریغ
قطره ای بود او در این بحر مجاز          سوی دریای حقیقت رفت باز
 پایان  فیلم یا به قول فرنگی ها :
ENd
!!!!  شیخ او را عرضه ی اسلام داد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد