چرا ؟

تورج پارسی

چهار شنبه بیستم مه دوهزار پانزده

بیشتر اختم با شعرهای نیما ، اخوان ، نصرت رحمانی ، فروغ  و منوچهر آتشی بود آن سال های دور .
 پایم که به کافه فیروز هم که باز شد باز همین چند نفر بودند، نام سپانلو را شنیده بودم اما به شعرش انسی نگرفته بودم و این سی و هفت سال هم که اینجایی شدم  کم گذرم به شعر سپانلو افتاد ..
مرگش را نوشتم و خانواده و دوستدارانش را تسلا دادم تا اینکه دوست هنرمند آقای مسعود چم آسمانی پرسان شد  کتاب کهربا را خوانده اید ؟ که در واقع نخستین بار بود که نام این کتاب را می شنیدم ، گویا در این کتاب نویسنده اش برخی از اهل قلم را نواخته است !!! گفته شده است که کتاب را سپانلو با نام مستعار نوشته  و در سوئد هم چاپ کرده است ...
من همانطوری که در بالا آمد چندان اختی به سپانلو که شاعر تهران نامیده شده است نداشتم اما یک " چرا " برایم پیش امده : چرا تا زمانی که ایشان زنده بودند این راز سر به مهر ماند و به  هنگامی که با خاک هم نشین گشت این راز آشکار شذ ؟
چرا رو دربایستی ادیبانه وجود داشته اما با مرگش پرده به یک سو زده  می شود ؟
در این مورد هیچ فردی مورد نظرم نیست ، آنچه  چرا را پیش رویش می گدارم جامعه روشنفکری ایران است !!
به راستی چرا فرهنگ نقد گریزی داریم  ؟   اگرم  دست به نقد شدیم یک جور بده بستون  می کنیم  ؟ چرا از خود بیرون نمی آیم !


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد