چرا می خوانند و چرا نمی خوانیم ؟

چرا می خوانند و چرا نمی خوانیم '
تورج پارسی
پنج شنبه هیژدهم دوهزار پانزده

دوست صاحب قلمم رضا ستار دشتی که عمرش بدون دغدغه بادا در این زمانه ی بی پیر ! می پرسد
این را چه تعبیر می کنی؟
بعد از دوسال که از چاپ و انتشار کتابِ خاطراتم،«در آینه ی خاطر» می گذرد ،
هنوز که هنوز ست بیش از نصف ش در کتابفروشی ها و امبار اقای «عبّاس ترابی» ــ ساکن شیراز ــ دارند کفک می زنند از بی کسی!
پاسخ من :
مردم ما اگرم بخوانند روزنامه خوانند تا کتابخوان ، با  کتاب زیاد میانه ای ندارند ، حال باید وارسی کرد که چرا میانه ای با کتاب ندارند و اگر داریم چرا چشمگیر نیست ! شاید بتوان بدون پژوهش میدانی بلکه جسته گریخته ازروی مقالات یا پژوهش های در این زمینه و هم چنین تجربه  شخصی / زمان زیست در ایران / به دو اصل رسید و آنرا طبقه بندی کرد یکی نبود زمینه فرهنگی کتاب خوانی و دویم شرایط اقتصادی فرد
اگر این دو اصل را   بپذیریم ، پرسشی از آن بر خواهیم یافت  که اگر دستت به دهانت نمی رسد آیا از کتابخانه قرض می کنی که بخوانی ؟ یعنی برمی گردیم روی اصل " خواندن "  آنگاه است که می بینیم به یک مهم می رسیم به نام عادت فرهنگی / در این مبحث بی سوادان را بشمار نیاورده ام /

در ما این عادت فرهنگی نیست که خود مبحث بسیار ممهی است که نیازمند به یک کار پژوهشی و میدانی دانشگاهی است ! هر عادتی از کودکی نطفه اش می بندد ، پژوهش نشان داده که مادران بارداری که در دوران بارداری در آرامش به موسیقی پر آرامش گوش می کردند ، آن " بار  " هم  به همان موسیقی اخت پیدا می کند و آنگاه که به جهان تازه پا می نهد با همان موسیقی به خواب می رود !  پس ما با مساله ای به نام عادت بر مبنای " آموزش " رو به رو می شویم .

بارها در کتابخانه عمومی شهر اپسالا بچه های کودکستان را می بینم که با معلم یا با مادر خود  در بخش کودکان کتابخانه حضور دارند ، تنها به تماشا نیامده اند بلکه این خود  یک گام آموزشی است یک گامی است که بخشی از درون و برون را رقم می زند . آیا ما این مراحل گذارنده یا می گذارنیم ؟ اگر خود نگذارنده ایم اینکه به فرزندانمان می آموزانیم ؟

در یک کار آماری  از مردم سوئد پرسیده شده بود که سه مهم در زندگی اجتماعی را نام ببرید ، پاسخ بسیار جالب بود حتا ترتیب آن : آموزش ، کتابخانه ، بهداشت / پزشکی و سرویس های آن /
به همین دلیل کتابخانه و کتاب نقشی بسیار تعین کننده را بازی می کند و هرسال در بیست و دوم فوریه حراج عمومی کتاب آغاز می شود و سنتی است که از سال هزار نهسد بیست در سوئد آغاز شده است ..
حال بر گردیم به خودمان هر ایرانی در روز چند ساعت کتاب می خواند ، نیازمند به آمار دقیق هستم که در دسترسم نیست ، چرا  که  آمار هوایی !! تنها به درد خود آخوندها می خورد و بس !
نتیجه : مشکل ما فرهنگی است و به همین دلیل است که به گفته ی شهید بلخی شاعرقرن چهارم از همدوره های رودکی و رابعه  :

 اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی ، جاودانه
دراین گیتی سراسر گر بگردی
خرمندی نیابی شادمانه !

با ستار دشتی خانه قلم همدردم ، همراهم ، کتابی نوشته که هم چنان می نویسد کارنامه ی فقر جامعه است در کنار پالایشگاه نفت آبادان ، همان فقری که پیش از به صدا در آمدن فیدوس بیدارست !  ستار دشتی این فقر و مورفولوژی آبادان را با قلمی که برخاسته از همان مکانست به صدا در آورده است ، با گویش همان دیار که گه انگلیسی آبادانی هم چاشنی آنست ! ستار دشتی یک مجموعه ی زنده از واژگانی است که آن را از این سو به آن سو می کشاند با نگاهی جامعه شناسانه و تیز تر و براتر برش شخصیتی آدم های پیرامون ....
از همه ی دوستان می خواهم که چاره ای بکنیم , نگذاریم چراغی خاموش بشود .... با مهر همیشگی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد