آبی جان آفتاب را که دید اومد

آبی جان آفتاب را که دید اومد پشت پنجره تازه قوری چایش را هم آورده ! چه کیفی می کند از گفتگوی با آفتاب !

تورج پارسی

شسنبه ششم ژانویه دوهزار شانزده

یادم میاد در اهواز با پیر مردی آشنا شدم که بوشهری بود و از کارگرای قدیمی و بازنشسته ی راه آهن جنوب ! یعنی هنگام کشیدن راه آهن جنوب کارگر زیر دست آلمانا بوده ! او می گفت مهندسین آلمانی زیر گرمای داغ اهواز با یک شلوار کوتاه و نیم تنه لخت سرکار حاضر می شدند و همه ش می گفتن این آفتاب سرمایه بزرگی است ! ما که زیر آفتاب داغ می سوختیم نمی فهمیدیم که چرا آفتاب سرمایه بزرگی است ! برای ما یک کاسه آب یخ سرمایه بزرگی بود ! یخ هم به زور گیر می آمد ! اهواز لخت پتی و گرمای قلب الاسد !! می مردیم برای ایکه سایه گیر بیاریم ! تازه  په کو درخت سایه دار ؟

***

اما این آبی جان من : آبی جان آفتاب را که دید اومد پشت پنجره تازه قوری چایش را هم آورده ! چه کیفی می کند از گفتگوی با آفتاب : آبی جان آفتاب را که دید اومد پشت پنجره تازه قوری چایش را هم آورده ! چه کیفی می کند از گفتگوی با آفتاب !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد