Ela دختر شبانروزان زخمی


 Ela 

 دختر شبانروزان زخمی


تورج پارسی


   Puerto Quepos / کستاریکا

اپریل دوهزار هفت 

 

Ela دختر آپاچی

دختر خورشید ، دختر آب ،  دختر شبانروزان زخمی !

امروز که ندیدمت

   دریا ، دریا گریستم !


Ela !

یادت می آید که به من گفتی فرانسیسکو پیزارو سردار سنگدل اسپانیایی

زمین ها را گرفت ، کشت و آواره تان کرد ،

و تو فرار کردی از کوه به کوه از بیابان به بیابان

تنها آنچه در آن کشتار برای تو ماند و قایمش کردی  نامت بود  

Ela زمین مادر !

و سر انجام  در یک خط ,  موازی  من ایستادی 

تا در تنهایی ها با هم شریک شدیم !


Ela

ٰ خانه کودکی من  دیوارهایش از شعر و شبنم بود

و از چهار سو با آفتاب همسایه بود

و پرندگانش همیشه عاشق بودند .


Ela  !

پنجره های خانه ی کودکی من آبی بودند و عاشق

و عشق با پیراهنی نازک و ارغوانی که همیشه بوی شراب شیراز می داد

برایش می رقصید

شمرده شعر می خواند

با آرامش تا ر می نواخت

و در همه ی حال با دستان آبی اش ضرب می گرفت .


از خانه ی کودکیم دور افتادم  Ela !

خانه ای که در آغوشش به خواب می رفتم

خواب های آبی می دیدم ،

خواب هایی که بیداریم را به گردش می برد

و کاکل لحظه هایش را با گلبرگ های نیلوفر شانه می کرد .


 Ela

خانه کودکیم  را خدا پرستان نابود کردند 

خدایی که ما نمی شناختیم ، 

خدایی که ندیده بودیم !

خدایی که  خون می خورد و سیر نمی شد Ela


Ela دختر آپاچی

دختر خورشید ، دختر آب ،  دختر شبانروزان زخمی !

امروز که ندیدمت

   دریا ، دریا گریستم !


______________________________________________________________

Pizarro

 Ela یعنی زمین در زبان مردم آپاچی 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد