جهان آرام نیست و شایدم همین پیادروی را هم از ما بگیرند !
تورج پارسی
شنبه شانزدهم جولای دوهزار شانزده یک روز ابری
پیاده روی که می کنم خود را ، ترا و او را مرور می کنم ، نه زمان و نه مکان را نیاز نمی بینم ! چشماننم پر از بارانند بر رخ گل ها ، بر رخ صداها ، بررخ خرگوشی که شایدم نگران به این سو و آن سو چشم می دوزد ! پرنده ای روی زمین دانه می چیند ، راهم را کج می کنم که اشتها زده نشود !
جهان آرام نیست و شایدم همین پیادروی را هم از ما بگیرند !
به راستی به کجا می برند مارا ؟