دو سفر بود که خوب بودند هر دو ، رسیدم به شهر لوند / Lund /

دو سفر بود که خوب بودند هر دو ، رسیدم به شهر لوند /  Lund /


تورج پارسی


هیژدهم اگوست دوهزار شانزده 


لوند شهری است در جنوب سوئد که در سال ۹۹۹ میلادی ساخته شده است یعنی از عمرش ۱۰۱۷ سال می گذرد ، شهری است با دانشگاهی که  در سال ۱۶۶۶ میلادی متولد شده است یعنی ۳۵۰ سال پیرست ! 

شهری است باد خیز و باگویشی که به اسکونه ای نامورست گپ می زنند ! 

به  نوه ام گفتم با اتوبوس  برویم شهر  ،  گفت هوا بارانی خواهد شد !! ما هم هواشناسانه فرمودیم : بابا جانم  بارانش موقتی است ، برویم بهترست ! باران هم نگذاشت و نه ورداشت ، دستی دستی بارید ، دیوانه وار بارید ، یک جور لج بازی کرد ! در واقع بی حیایی کرد که سمندروار خوندیم :

هی جلز ولز کردم

هی یی گوشه کز کردم

عمر من هدر رفته 

دل من دیگه سر رفته !!!!!

نووه نیز می خندید و می گفت : باران موقتی است ! دوساعتی  بارید ، مهلت هم نداد و نووه گفت : فکر کنم بیست و چهار ساعتی موقتی ببارد !!!!!

و من می خندیدم و او هم دم واژه موقتی را رها نمی کرد !!!

**************

هم اکنون پشت پنجره ایستاده ام ، غروب یا ایوار یا شامگاه  یا Ivning است ، در جنوب ایران و نزد مردم افغانستان  افتو زردی / afto zardi / یا آفتاب زردی هم می گویند ! آن هم زرد نارنجی دل نشینی ! آفتاب زردی را شکار کردم ، روز بعد هم  به همان نام نشان باز آفتاب زردی را شکار کردم ! در واقع ثبت کردم ....

هر دو عکس را که نگاه می کنید زادالمسافرین !!! این سفر است !


 

https://en.wikipedia.org/wiki/Lund_University

https://en.wikipedia.org/wiki/Lund







در میان ایل ها و روستا ها ترانه و شعرهای عاشقانه زیاد است !


در میان ایل ها و روستا ها ترانه و شعرهای عاشقانه زیاد است !


تورج پارسی



روز آفتابی دوازدهم اگوست دوهزار شانزده / پنج بامداد هوا پنج درجه بالای صفر بود !


در میان ایل ها و روستا ها ترانه و شعرهای عاشقانه زیاد است ! ترانه ها و شعر های آشکار و بی حجاب ! که گه همسایه دیوار به دیوار اروتیک می شود ! شاعر و ترانه سرایان بی نام و نشانند ! گه از قانون شعر به دور اما آهنگین هستند ... به مرور زمان تغیراتی هم در آن ها رخ داده که نه آغاز پیدا و نه .....


 آن دورها که ملکی پوشان از این سو به آن سو می رفتم بسیار گرد آوردم ، بسیار یاداشت کردم بدون نقطه چین و اداهای  بلا نسبت اخلاقی !!!


نمونه ای از آن را صادق چوبک در کتاب انتری که لوتیش را گم کرده بود آورده است که به یک بیت از آن اشاره می کنم تا در گاه دیگر یک جا بیاورم :

خوت گلی ، نومت گلن گل کر زلفت

ای کلیل نرقیه بنداز رو قلفت !

خودت گلی ، نامت گل است ، گل  در میان زلفت 

این کلید نقره را بینداز روی  قفلت !!

************

ماه می رود که بخوابد !

به گمانم  در یکی از شماره های سال اول  مجله سخن این ترانه قشقایی  را خوانده باشم.... ؟

از یک ترانه ی قشقایی

ماه می رود...

ماه می رود که بخوابد

تو نیز برخیز تا بخواب شویم

زیر ا دست  گناه کار من

 به نوازش پستان های تو 

عادت کرده است ........

در دنیای کوچک من آدم های بزرگی زندگی می کنند !

در دنیای کوچک من آدم های بزرگی زندگی می کنند !


تورج پارسی


پنجشنبه یازدهم اگوست دوهزار شانزده


وزیدن باد های سرد این دو روز خبراز پاییز می دهد !  " باد پاییزی " یا نسیم سرد مهرگانی یک جور خلاف جهت " باد نوروزی " است  اما هر دو در نظم طبیعت جا دارند ....... دارم پیاده روی می کنم برخی هنگام باد شدت دارد به قولی تنبون از پا در می آورد !!!

اما باد سرد مرا وادار کرد که در هنگام پیاده روی به گونه ای با باد ستیزه جو  کنار بیایم ! شروع کردم به زمزمه کردن مهر پویا  ! 

نسیم سرد مهرگان ز برگ گل خبر دهد

غروب عشق زندگی به قلب غنچه پا نهد

از این غم ، سراپا گشته این گلزار زیبا

چون مزار آرزوها

فغان شکسته در گلو ، زگریه مرغ آرزو

به گل ز محنت خزان 

دگر نمانده آرزو

از این غم سراپا گشته این گلزار زیبا

چون مزار آرزوها

.........

.........

..........

..........

 مهرپا آهنگ را ساخته  و تورج نگهبان  کلام پر از تصویر  بر آن گذاشته است است که تابلو آشکاری است از غروب  ! صدای  باس باریتون مهر پویا یک جور آشنا ست که می ماند به قول نظامی در خسرو شیرین / گفت و شنود فرهاد و خسرو / از " دار ملک آشنایی " است 

نخستین بار گفتش کز کجایی

بگفت از " دار ملک آشنایی "

مهر پویا طرح نوی بود در موسیقی و صدای باس باریتونش بر " دار ملک آشنایی " افزود !

رسیدم به خانه  قهوه ای تیار می کنم و کامپویتر را فرمان خدمت می دهم !!!

میل ها را می خوانم خبر خوش را دکتر دوستخواه فرستاده که قول حافظ را نقل کردم : خوش خبر باشی ای نسیم شمال ، با سپاس از استاد دوستخواه....


از تندیس عمر خیّام در روسیه پرده بردارى شد


«خیام: خرد، آزادی و زندگی»  


ایتارتاس خبرگزاری رسمی روسیه در گزارش این مراسم گفته ساخت این تندیس و نصب آن در قالب یک طرح مشترک از کشورهای همسایه دریای خزر انجام شده و قصد آن تقویت روابط میان فرهنگی بین ملت ها و اقوام ساکن در سواحل این بزرگترین دریاچه جهان است.خبرگزاری ایرانشهر - دولت محلی آستاراخان در فدراسیون روسیه از مجسمه عمر خیام شاعر نامی ایران پرده برداری کرد. این مجسمه چهار متری که از بزنر ساخته شده، در محوطه داشنگاه آستاراخان نصب شده است.

مجسمه ای که از خیام نیشابوری در دانشگاه آستاراخان نصب شد با عنوان «خیام: خرد، آزادی و زندگی» نامگذاری شده 


.............................................................

جهت آگاهی دوستان

شهر آستراخان یا آسترخان  

 asterxan

Астрахань  

مرکز استان آستراخان روسیه است که در کتاب های تاریخی ما از آن به نام هشتر خان نام می برند !

https://www.youtube.com/watch?v=8f9joDMgL_k


" نقد " هم مانند " آزادی " هزاران جنایت به نامش انجام می شود !

" نقد " هم مانند " آزادی " هزاران جنایت به نامش انجام می شود !
critique
critical realism
تورج پارسی

دوم اگوست دوهزار سیزده

نقد سبب حرکت و آفرینش فکری است ، نقد به سخنی روشن و جاری تر حرکت به سوی " خود شناسی " است . مردمی که در برابر آینه ی ایستادند و با دلیری خودرا نقد کردند به معرفت تاریخی رسیدند ! مردمانی که خود و پیرامون را نقد نکنند به گفته ی فردوسی " کژی و کاستی " *را به جای راستی خواهند نشانید و سرانجام هم قدرت به دست " سواری " خواهد افتاد که : لاف آرد و گفتگو!*
در هیچ کجا ی این دنیا که امروزشتاب دانش بشری از کوچک هم کوچک ترش ساخته تهمت و دشنام ، شیفتگی و غرض ورزی " نقد " بشمار نمی آید مگر درنزد ما ایرانیان که به طنز دوست اصفهانی ارجمندم " اشرف مخلوقاتیم وبس "
اگر نقد را عامل پویایی جامعه بپذیریم " منتقد " می باید " اسباب بزرگی " *را آماده ساخته تا نه در مرداب شیفتگی بیفتد و نه به دام غرض ورزی گرفتار آید یعنی سخنی نراند یا ننویسد که که به تعصبی و تزیدی کشد .
با مهر همیشگی

برداشت ها :
زپیمان بگردند وز راستی / گرامی شود کژی و کاست/شاهنامه*
پیاده شود مردم جنگجوی / سوار آنکه لاف آرد و گفتگو/ شاهنامه*
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر " اسباب بزرگی " همه آماده کنی / حافظ* ودرتاریخی که می کنم سخنی نرانم که به تعصبی و تزیدی کشد/ تاریخ بیهقی

کافه فیروز پاتوق اهل قلم و بازنشستگان بود

کافه فیروز پاتوق اهل قلم و بازنشستگان بود
تورج پارسی
چهار شنبه سوم اگوست دوهزار شانزده

کافه فیروز پاتوق اهل قلم و بازنشستگان بود ، اهل قلم که آشکار بودند مانند نصرت رحمانی ، منوچهر آتشی و.... بازنشتگان هم بیشتر کیهان خوان و برخی نیز جدول حل کن بودند ، دکتر مطهری را آنجا دیدم نه کلام یا گفتمان ! از شعرهای نیمایی اش چندان بهره ای نبردم البته دو شعری از او هم از بر بودم اما به یاد نیاوردمشان ! امروز دکتر علی زرین از او یادی کرده بود ، خشنودم ساخت به ویژه که من از غزل سرایی اش بی خبر بودم ! غزل زیبا و عاشقانه زیر را که در تشبیهات و تصویر سازی اوجی را می پیماید در اینجا می آورم با سپاس از دوست فرهیخته دکتر زرین که خود شاعری به نام است . با مهر همیشگی

سرتا بپا سیاه ،چنان طا لع منی
پا تا بسرگناه ،ولی ...پاکدامنی
اینسان که میچکد نگهت بردو چشم من
فردا میان شهر بپیچد که با منی
این دیدگان تست که بر من گشاده است
یا پنجه ی خداست که بگشوده روزنی ؟
همچون گلی که دوخته بر مخمل سیاه
درجا مه ی سیاه ، سزاواردیدنی
رخشد بروی پیکر تو ،زیر نورماه
گلبوسه های من ،که شکفته است برتنی
همچون ستاره ای که تن از نور شسته است
درآسمان تیره ی این جامه ،روشنی
آگه !که رهگذار،نبیند دراین کنار
لب برلبی نشسته ودستی بگردنی

Ali Zarrin's photo.