کافه فیروز پاتوق اهل قلم و بازنشستگان بود

کافه فیروز پاتوق اهل قلم و بازنشستگان بود
تورج پارسی
چهار شنبه سوم اگوست دوهزار شانزده

کافه فیروز پاتوق اهل قلم و بازنشستگان بود ، اهل قلم که آشکار بودند مانند نصرت رحمانی ، منوچهر آتشی و.... بازنشتگان هم بیشتر کیهان خوان و برخی نیز جدول حل کن بودند ، دکتر مطهری را آنجا دیدم نه کلام یا گفتمان ! از شعرهای نیمایی اش چندان بهره ای نبردم البته دو شعری از او هم از بر بودم اما به یاد نیاوردمشان ! امروز دکتر علی زرین از او یادی کرده بود ، خشنودم ساخت به ویژه که من از غزل سرایی اش بی خبر بودم ! غزل زیبا و عاشقانه زیر را که در تشبیهات و تصویر سازی اوجی را می پیماید در اینجا می آورم با سپاس از دوست فرهیخته دکتر زرین که خود شاعری به نام است . با مهر همیشگی

سرتا بپا سیاه ،چنان طا لع منی
پا تا بسرگناه ،ولی ...پاکدامنی
اینسان که میچکد نگهت بردو چشم من
فردا میان شهر بپیچد که با منی
این دیدگان تست که بر من گشاده است
یا پنجه ی خداست که بگشوده روزنی ؟
همچون گلی که دوخته بر مخمل سیاه
درجا مه ی سیاه ، سزاواردیدنی
رخشد بروی پیکر تو ،زیر نورماه
گلبوسه های من ،که شکفته است برتنی
همچون ستاره ای که تن از نور شسته است
درآسمان تیره ی این جامه ،روشنی
آگه !که رهگذار،نبیند دراین کنار
لب برلبی نشسته ودستی بگردنی

Ali Zarrin's photo.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد