از داستان " سال هاست حیرانم تاتیانا "

از داستان " سال هاست حیرانم تاتیانا "

این داستان را در تابستان و پاییز سال ۲۰۰۲ نوشتم :

تورج پارسی

سام ! کیم دانشجوی چینی بود ، از همدوره های تو بود ، همیشه کشیک هایتان با هم می افتاد ، چرا نمی تونی اونو به یاد بیاری ، سام تو پنهان کاری روانی می کنی . تو هوش تیزی داشتی ، یادت هست وقتی یک دخترو پسربه هم چسبیده بودند لبخند می زدی و شعر ویلیام بلیک را می خواندی : عشق شیره جان یکدیگر مکیدن نیست !
یادت میاد سامی ، خوب یادت میاد . حالا چون من نیستم در عوض شیره ی جان خودت 
را داری آنهم با بی رحمی می گیری ! سام انرژی تازه درست کن ، برو نترس ، نترس دست خودت را بگیر و محکم قدم بردار ، فردا آفتاب تازه است . به قول کیم سفربه دور دنیا با قدم اول آغاز می شه ، قدم اول و بردار ، بردار ، سام !

Image may contain: 1 person , beard and indoor
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد