تاتیانا !
تورج پارسی
بیست و هشتم ژانویه دوهزار هفده
تاتیانا !
شب سنگین و تاریک شد
و یادت در ذره ذره های آن تاریکی
با من از این سو به آن سو آمدند.
از کوچه ای گذشتم که کوتاه تر از زندگی بود
زنی در آن همه تاریکی بی تخیل
دعا می کرد و قطره قطره آب می شد
و من تو را زمزمه کردم
شاید این همه تاریکی پر ازغربت را بزداید
پر از کلمه و فریادم تاتیانا شب سنگین است !