با سعدی آغاز شد فکر کنم کلاس هفتم بودم ....


پرلاشزفریاد کن
تا بشنوم باری صدایت کو هدایت کو هدایت
 کو کجا خوابیده آن تک گوهر دیر آشنای زندگانی ../ کارو

تورج پارسی
 هفدهم فوریه دوهزار هفده

با سعدی آغاز شد فکر کنم کلاس هفتم بودم ، از ریتم آن خوشم آمده بود : منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت) هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب ! 
تا به هدایت رسیدم البته سعدی را فراموش نکردم و کلام آهنگینش را اما با هدایت از این سو به آن سو رفتم و....

" در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را اهسته می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش امدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند ان را با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی کنند.زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پبدا نکرده و تنها داروی فراموشی توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیله ی افیون و مواد مخدره است ولی افسوس که تاثیر این گونه داروها موقت است و پس از مدتی به جای تسکین بر شدت درد می افزایند... ”

خدای عزو جل و منتش و طاعتش که موجب قربت است و شکر نفس کشیدن را به کنار گذاشتم و به زخم ها که مثل خوره روح را در انزوا می خورد و می تراشد اندیشیدم و اندیشیدم و هم چنان می اندیشم .... با مهر همیشگی

Image may contain: people standing
No automatic alt text available.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد