آن روز با دکتر دوستخواه تلفنی گپ می زدم ، تا رسیدیم به پرفسور ریچار فرای ، دکتر دوستخواه خاطره ای را تعریف کرد که پس تر آنرا منتشر کرد . با مهر همیشگی
"هر روز شابدُل عظیمی بودم؛ امروز شمرونی شدم!"
خاطره ای از دکتر دوستخواه از پرفسور ریچارد فرای در همایش ایران شناختی
نگارنده، این کامیابی و افتخار را یافت که در ده روز برگزاری ی
همایش ایران شناختی
۶ تا ۱۵ فوریه۱۹۹۸
باعنوان از اوستا تا شاهنامه در دانشگاه سیدنی
با استاد، همنشینی و گفت و شنود داشته باشد و از خرمن دانش و فضل او،
خوشه بچیند.
از جمله خاطره های روزهای دیدار و همنشینی با استاد فرای، یکی هم این است
که او همه روزه بی هیچ آداب و ترتیب و تکلّفی، تنها با پیراهنی آستین کوتاه و
شلواری ساده در تالار سخنرانی ها حضور می یافت.
اامّا در بامداد روزی که نوبت سخنرانی اش بود، با پیراهنی سفید و آستین بلند و پاپیون، برای خوردن ناشتایی به تالار غذاخوری آمد.
نگاه های حاضران، به او دوخته شد؛ ولی هیچ کس، چیزی نگفت (و شرط ادب نیز جز این نبود.)
استاد که شگفتی زدگی ی همگان را با زیرکی دریافت، رو به جمع کرد و گفت:
"هر روز شابدُل عظیمی بودم؛ امروز شمرونی شدم!"