ایمان پدیده ی دین است

ایمان ، پدیده ی دین است ودین یعنی یقین ،  در آن پرسش نیست ، اطاعت محض است و بس ، تغیر نیست در نتیجه ایستاست ! ایمان محیط کشتی است برای قبیله گرایی .
باور ، برآیند دانش است بر پایه شک ، در آن همیشه پرسش هست و پاسخ و تغیر ، انسان برده ی فکری نیست ، در نتیجه پویاست . در دانش ، قبیله گرایی میدانی ندارد .

پویایی هر جامعه ای  ، بستگی دارد به رشد دانش در آن جامعه  ! با مهر همیشگی  . بیست و سوم  مه دوهزار سیزده

ملخ مراکشی درهر نوبت


ملخ مراکشی درهر نوبت میان ۴۰۰تا شش سد تخم می گذارد و در یک آن مزارع را به تباهی می کشاند چگونه می توان میزان آسیب های اجتماعی یک دروغ را اندازه گیری کرد ؟ 

از مقدمه ی غلط نباید انتظار نتیجه درست داشت


از مقدمه ی غلط نباید انتظار نتیجه درست داشت ! نتایج  تباه کننده ی  جوامع انسانی  ناشی از مقدمه ی غلط است !
با مهر همیشگی
بیست و دوم مه دوهزار سیزده

با یاد همیشگی استاد پرویز شهریاری


با یاد همیشگی استاد پرویز شهریاری

مانند هزاران تن دیگر به هیچ روی نمی توانم از شنیدن نام زیبای پرویز شهریاری بی اختیار در دریای سپاس و ستایش غرقه نشوم . اوست که در سراسر عمر در پاک بوم مستعد وطن ما ، بذر دانش و امید افشاند و درود بر او که هنر را همچون علم و فلسفه چالشگر خواست . جز او کیست  انگیختار شعرواژه ی بی غل و غشی که در ده ی ۱۳۳۰ سروده شده و در طلیعه ی انقلاب ایران آبان ۱۳۵۷ از دل به زبان آمد؟ .
دکتر ا. ح  ریانپور
این جهان ما جهان " بود"  هاست                       
بودها آن را چو تار و پودهاست
هر چه هست و بود ، خواهد بود نیز                    
هر چه خواهد بود، هست و بود نیز
لیک پوینده است ذات بودها                                  
خود نیارامد به سان رودها
هر چه را " این " گویی آخر " آن " شود        
 " این " شود نابود ، آنگه " آن " شود
در دل هر" بود " نابودان نگر             
 در دل " نابودها " ، بودان نگر
بود نابود است و نابودست بود            
 بودها زایند از نابود بود
چنبر " بود " و " نبود " بى کران   
شد کمانى بهر پیکان زمان :
انچه با نابودى خود ، گشته " هست "       
" بود " دیروزى است ، " بود " رفته است
چون شود نابود آنچه هست " بود "        
 مرغ  " فردا " بال و پر خواهد گشود
مرز " دیروز" است و فردا ، روز ما       
" مام  " فردا " دختر " دیروز ما
سرخى اکنون توفانى ما     
از سیاهى گذشته ، شد فرا
از دل سرخ کنون آید پدید
 سبزى آینده ى نو آفرید
بین درون غنچه ى نوزاده اى       
 تخم مرده ، نو گل نازاده اى
هر چه را تو بنگرى آن یک " دو" است    
هم پیام کهنه ، هم پیک نو است
" کهنه " و " نو " در ستیز بى درنگ
 قلب هر چیز است یک میدان جنگ
" نو " فرو کوبد رقیب " کهنه " را     
زو بپالاید حریم خانه را         
زین کشاکش ، " خویش " هم دیگر شود  
آنچه " نو " بوده است ، خود " نوتر " شود
" بودنى " در پویش جاوید خود
 مى فزاید ، مى فرازد ، خود به خود
گل ز تخم و غنچه مى آید برون         
 لیک دارد چیزکى زان دو فزون
گل ، گل است و غنچه و تخم است نیز    
تخم و غنچه نیست چون عطر بیز
زین سبب " آینده " پر مایه ترست           
از " گذشته " هم ز " اکنون " برتراست
رفت دیروز من و امروز من     
 مى رود زان پس بیاید روز من
روز من " فردا " ست ، فردا روشن است     
شام تیره ، بام را آبستن است
روشنى زاید ز بطن تیرگى     
"  زاده " بر " زاینده " یابد چیرگى
گر بخواهى ور نخواهى ، شب رود      
صبح تاریخ بشر ناگه دمد
ما همه در راه صبح روشنیم      
 در دل تاریخ ، آن سو مى رویم
سیر ما سازنده ى تاریخ ماست  
 سیرتاریخى کجا از ما جداست ؟
چون دوان با شوق و آگاهى رویم   
راه تاریخى خود ، کوته کنیم
جنبشى از جان ودل با چشم باز    
 مرد اکنون را کند آیند ه ساز
                                      آفتاب زندگى تابنده باد
                             چشم ما بر طلعت آینده باد

من برای شما همیشه همان عزتم !

من برای شما همیشه همان عزتم، همانی که از سیزده سالگی در تماشاخانه های لاله زار با تشویق های شما بزرگ شده ام... همانی که همراه شما با درد های ایران بسیار گریسته ام و با شادی هایش لبخند ها زده ام... برای شما من همیشه همان عزتم... بچه ای از سنگلج...