اشو-عدنان عفراویان- سی و شش ساله هنوز در میدان کوچک لشکرآباد اهو

اشو-عدنان عفراویان- سی و شش ساله هنوز
در میدان کوچک لشکرآباد اهواز ، در غربت تلخ می سوزد

دکتر تورج پارسی

این فیلم را در اپسالا دیدم از آنجایی که سینمای شوروی کارهای بسیار ارزنده و ماندگاری در رابطه با جنگ ساخته بود و همه را دیده بودم، باشو را در تراز ان فیلم ها ارزیابی کردم .
باشو غریبه کوچک به کارگردانی و نویسندگی بهرام بیضایی در سال ۱۳۶۵ساخته شده  اما زیر حکومت جهل و جنون و نفرت پس از ساخت توقیف شد ، یعنی در مدت جنگ هشت ساله  ایران و عراق  -شهریور ۱۳۵۹ تا مرداد ۱۳۶۷-این همان زمانی است که حکومت  شعار جنگ موهبت الهی را در بوق و کرنا می نواخت و دفاع از صلح  زندان شکنجه و مرگ در پی داشت ،حتا بی شرمی تا آنجا قد کشید که  واژه " صلح  "مورد تعقیب حکومت قرار گرفت ، نقلی می کنم از استاد پرویز شهریاری سردبیر ماهنامه چیستا در رابطه با مجله آشتی ریاضیات  ، این نشریه  نخست "صلح با ریاضیات "نام داشت   پس از سال ها خاموشی  استاد دوباره در فکر انتشارش  افتاد دستگاه سانسور نپذیرفت  چرا که واژه صلح در آن بود پس از کلی معطلی با نام " آشتی با ریاضیات " اجازه انتشار یافت
 
فیلم باشو رنگی است و مدت آن ۱۲۱ دقیقه می‌باشد ویک سال پس از پایان جنگ اکران شد.بدون رودر بایستی بگویم آن شب چشم اختیار از من گرفت و بارید ، فیلمی که نفرت به جنگ را نشان می داد و من روزها و ماه ها در همه جا هم چنان شریک این غریبه ی کوچک بودم وبارها به میدان سرخ مسکو کشیده شدم تا بازماندگان جنگ را هزاران باره ببینم .
بازیگران: سوسن تسلیمی، پرویز پورحسینی، اکبر دودکار، عدنان غفراویان/ باشو / فرخ لقا هوشمند، رضا هوشمند، محمد فرخواه، معزز بنی دخت، عزیزاله سلمانی
باشد که روزی دیگر کارگردانان سینمای ایران در این رابطه کار بکنند و جنگ و پی آمدهایش را از منظرهای گوناگون مورد بررسی قرار بدهند .

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او ، شاهکار ملک الشعرای بهار
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او         که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد         گسسته و شکسته پر و پای او
ز من بریده یار آشنای من         کز او بریده باد آشنای او
چه باشد از بلای جنگ صعبتر؟         که کس امان نیابد از بلای او
شراب او ز خون مرد رنجبر         وز استخوان کارگر، غذای او
همی زند صلای مرگ و نیست کس         که جان برد ز صدمت صلای او
همی دهد ندای خوف و می‌رسد         به هر دلی مهابت ندای او
همی تند چو دیوپای در جهان         به هر طرف کشیده تارهای او
چو خیل مور گرد پاره‌ی شکر         فتد به جان آدمی عنای او
به هر زمین که باد جنگ بروزد         به حلقها گره شود هوای او
به رزمگه خدای جنگ بگذرد         چو چشم شیر لعلگون قبای او
به هر زمین که بگذرد، بگسترد         نهیب مرگ و درد ویل و وای او
جهانخواران گنجبر به جنگ بر         مسلط‌اند و رنج و ابتلای او
ز غول جنگ و جنگبارگی بتر         سرشت جنگباره و بقای او
به خاک مشرق از چه رو زنند ره         جهانخواران غرب و اولیای او؟
به نان ارزنت بساز و کن حذر         ز گندم و جو و مس و طلای او
به سان که که سوی کهربا رود         رود زر تو سوی کیمیای او
نه دوستیش خواهم و نه دشمنی         نه ترسم از غرور و کبریای او
همه فریب و حیلت است و رهزنی         مخور فریب جاه و اعتلای او
غنای اوست اشک چشم رنجبر         مبین به چشم ساده در غنای او

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد