تورج پارسی
شنبه هژدهم اکتبر دوهزار چهاردههیچ بهاری با خون ریزی نمی آغازد ، بهار نوزایی است و نو خواهی !خون بها ندارد ! اصطلاح " بهار عرب " شک مرا بیش و بیشتر ساخت نتوانستم آنرا بپذیرم ، به یاد کنفسیوسم انداخت که پرسیدندش اگر امپراتور چین می شدی نخستین کاری که می کردی چه بود ؟ پاسخ داد دوباره سازی مفهوم کلمات !!!
کشتار دوجانبه ، هم از سوی مزدوران دیکتاتو ر و هم از سوی مردمی عصبی اسلحه بدست و هم ناجیان اروپایی!!! خون ریزان را رقم زد ، سرانجام دیکتاتوردیوانه و خودکامه پس از چهل سال خودمداری دستگیر و به جای دادگاه و "داد "ستانی به شکلی بی شکل قصبابیش کردند و جسدش را نیز به تماشا گذاشتند ! تماشایی که نمایه ای داد از بهار آزادی !!
دیشب به اتفاق دوست ارجمندم آقای دانش سارویی عکاس نامور برای دیدن برنامه ی آقای سعید شنبه زاده رفتیم ! آقای دانش هم از ما خواست که بپریم تا عکس بگیرد !! با پالتو ریش و پشم و این کارها کمی سخت بود ، آمد به غیرت ما پرداخت که پیش از شما استاد شجریان هم پریده !! ما دیدیم اکنون لیستی جلوی ما می گشاید سرانجام پس از چندین نوبت پریدن مثل اینکه توفیقی حاصل شده است . سپاس دانش جان
در دوران مدرسه روی
تورج پارسی
پنج شنبه شانزدهم اکتبر دوهزار چهارده
در دوران مدرسه روی ! شاگرد متوسطی بودم البته متوسط رو به بد ، یک جور هم که با چندتا تجدید خود را سامان می بخشیدم اما هرگز تقلب نکردم چون حوصله اش را هم نداشتم ، البته ناگفته نماناد که از مدرسه رفتن زیاد خشنود نبودم به ویژه در کلاس اول از معلم که چوب کتک زنیش زودتر از خودش به کلاس می آمد سخت دلخور بودم و حتا برخی هنگام خودم را یک جایی گم و گور می کردم که به مدرسه نروم ، یک جور بی تفاوت بودم !! بزرگتر که شدیم به انشا ، روان شناسی ، تاریخ و جغرافیا دل بستیم اما دو چیز دیگر که عذاب جانم بود مساله ی حوضی بود که دو فواره داشت و..... یکی هم علم بهترست یا ثروت ! که بد بو ترین موضوع بود و هر سال که به کلاس بالاتر می رسیدیم این علم بهترست یا ثروت هم با ما به کلاس بالاتر می آمد و سرانجام هیچ کس حرف آخر را نزد بلکه به علم رخت اخلاق می پوشانیدند و چوب هفت جای ثروت می کردند ، البته همیشه جای خنده داشت ! حقیقت نهان می ماند !
امروز آقای آراکلیان میلی به من فرستادند که مارا از جا کند و به یاد حوض سه فواره ای و علم بهتر از یا ثروت انداخت ، ظرافتی در این نوشته هست در جوامع طبقاتی خواه نا خواه آن که دارد اگر بخواهد به علم هم می رسد آنکه ندارد اما با استعدادست خواه نا خواه ......
با مهر همیشگی
> حکیمی درجمع مریدانش نشسته بود....
> یکی از شاگردان از وی پرسید:علم بهتراست یا ثروت؟
> حکیم بی درنگ شمشیری ازنیام بیرون آورد ومانند جومونگ شاگردبخت برگشته را
> به سه پاره ی نامساوی تقسیم نمود و گفت:
> سالهاست که دیگر هیچ احمقی بین دوراهی علم وثروت گیرنمی کند!!!
> دیگرمریدان درحالیکه انگشت حیرت به دندان گرفته ولرزشی تمام وجودشان را فرا گرفته بود گفتند:
> ای حکیم ما را دلیلی عیان ساز تا جان فدا کنیم!!
> حکیم گفت:درعنفوان جوانی مرا دوستی بود که باهم به مکتب میرفتیم
> دوستم ترک تحصیل کرد ومن معلم مکتب شدم.............
> ..
> حالا او پورشه دارد،من پوشه......!
> او اوراق مشارکت دارد و من اوراق امتحانی.....!!
> او عینک آفتابی،من عینک ته استکانی.....!!!
> او بیمه ی زندگانی،من بیمه ی خدمات درمانی.....!!!!
> او سکه و ارز،من سکته و قرض......!!!!!
>
> سخنان حکیم چون بدین جا رسید مریدان نعره ای جانسوز زدند
> و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتند........!!!!!
> باشد که شما را پندی آموخته و به درد حکیم گرفتارنیاید.....!!!!
در دین زرتشتی، آنچه اهمیت دارد، زندگی است نه مرگ. در تعالیم دین زرتشتی
میبینیم که در برابر مرگ موضع گرفته شده است. حتی اگر یک دشمن باشد، زندگی
او مهمتر از مرگ اوست. دکتر خطیبی شاهنامه پژو