حال ببینید ما چه تعداد از این عاقلان !!!! داریم
تورج پارسی
شنبه هیژدهم جولای دوهزار پانزده
امروز خیلی خسته بودم رفتم تا شنبه بازار نعناع ، ریحون ، جعفری و پیازچه خریدم سپس مدت ها بود در فکر این بودم که بازمانده موهای سر را کمی نظم و ترتیبی بدهم با وقت قبلی نزد رازمیک آریشگر ارمنی خودمان رفتم ، هوا ابری و بی حوصله بود دیگر نمی توان گفت چه فصلی از سال است به هرروی هنوز نام تابستان بر چهره دارد که به قول هدایت : نصیب

نشه !!
کار پیرایش تمام شد آمدم که با اتوبوس بر گردم به سوی خانه ، کسی زن یا مرد نمی دانم گلی را روی نیمکت کنار ایستگاه اتوبوس گذاشته بود !! لذت بردم از این تک بیت که خود شاهکاری است !
گل برای من رهگذر ، تو ، او، ما ، شما و آنها ! شایدم برای دلدارش ؟
مقایسه بکنید برکندکاری بر این نیمکت ها تا برسید به نوشتن یادبود بر ستون های تخت جمشید !!
مادرم همیشه می گفت عقل که نباشه جون در عذابه !!! حال ببینید ما چه تعداد از این عاقلان !!!! داریم