باد سواد ندارد


باد سواد ندارد *

·

 

باد سواد ندارد *

واصف باختری

نوشته بر برگ های شقایق

که گل را نچینید

کاین کودک نازپرورده ز آغوش مادر نگیرید

و لیکن دریغا که باد

سواد ندارد .

این یک هایکوی ژاپنی است که شاعر افغانی واصف باختری آنرا به فارسی برگردانده است

من راز خواب هایم را نمی گشایم


من راز خواب هایم را نمی گشایم


عکاس خواهرم ناهید است .

راز خواب هایم

 تورج پارسی

من راز خواب هایم را نمی گشایم

چرا که در خواب بی واژه راه می روم

نفس می کشم

و پابرهنه به همه جا سرک می کشم.

من راز خواب هایم را نمی گشایم

چرا که در خواب تشنه نیستم

گرسنه نیستم

به همه ی اشیا ، گل ها، آدمها دست می کشم

همه چیز لخت و بی پرده و بی پرواست

نگرانی نیست ،

قافیه معنا ندارد

قسم معنا ندارد

یک تیکه از ماه را می توانی به در خانه ات که دیوار ندارد آویزان بکنی

و ببینی که باغچه ات آواز می خواند .

من راز خواب هایم را نمی گشایم

چرا که بیداری به صورت شان چنگ خواهد انداخت .

من راز خواب هایم را نمی گشایم

چرا که.......

۱۵ اپریل دوهزار دوازده ویرجینیا

خواب ابر دریای دریاها

خواب ابر دریای دریاها *

خواب ابر دریای دریاها *

تورج پارسی

من خوب آمدم

و توبیشتر خوب آمدی

تا رسیدیم به دم دمای صبح راستین گل سرخ .

اگر چه سربالایی های پر اشباح و پلشت زمانه

تازیانه بودند ، خار بودند ، مرگ بودند

اما با کوله بار ی از خستگی و تشنگی

رد پای نسیم را گرفتیم تا رسیدیم  به دم دمای صبح راستین گل سرخ

و چه گریستیم از خوشبختی

و با صدای کل باران و پرنده

هم آغوش  " ابر دریا ی دریاها  " شدیم

تا به خواب واژه های خوشبو رسیدیم .

من خوب آمدم ،و توبیشتر خوب آمدی

تو بیشتر خوب آمدی

......

 چهارم اپریل دوهزار و دوازده در ساحل ابر دریای دریاها یا اقیانوس آرام 

یکی از تابلوهایی که خواهرم ناهید کشیده است

یکی از تابلوهایی که خواهرم ناهید کشیده است

یکی از تابلوهایی که خواهرم ناهید کشیده است

ناهید

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در آلمان هستیم...

پائولو کوئلیو'

دیشب از دکتر باور ای میلی دریافتم  که به آگاهی همگان می رساند

 

تورج پارسی

 

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در آلمان هستیم...

 

یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست آلمانی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند و سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد اما وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه ...به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست !!!

 

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.

او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد.

در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند.

جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد !

 

دختر آلمانی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.

به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را.

همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

 

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند...

زن آلمانی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی پشتی صندلی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است...

 

 

توضیح پائولو کوئلیو :

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر مهاجران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند.

داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، مهاجران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ آلمانی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!!!

پائولو کوئلیو در ادامه می‌نویسد:

این مطلب در اصل به اسپانیولی در معتبرترین روزنامۀ اسپانیایی‌زبان یعنی «ال پائیس» منتشر شده است. در آنجا عنوان شده که این داستان واقعی است  اما این‌طور نیست !

این داستان، در واقع بر مبنای یک فیلم کوتاه که برندۀ نخل طلایی جشنوارۀ کن شده

منبع : وبلاگ شخصی پائولو کوئلیو