و خود را آغاز می کنم
•
آوای آن کولی دشت بی پروای عشق *
از این اتاق به آن اتاق می رود
و من پاورچین پاورچین به دنبال صدا می روم
...
اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
دوشنبه
۱۵ اسفند ۱٣۹۰ -
۵ مارس ۲۰۱۲
اول صبحی پا که
میشدیم دست و رو بشوریم و ناشتایی بخوریم میدیدیم مادر با خورشید و
برافتو و ماه بس ، آشپز خانه را قرق کرده "تیرو خـــونهی " تخته و تاوه
را آماده کردهاند .با دیدن آرد وشیره شکر و روغن خش، بوی نان شیرین به
دماغمان میرسید، در واقع آوای آهنگین پاى نوروز بود که در فضا پخش میشد،
تازه این آخرای بهمن بود. همه شتابزده بودند ، چون باید خانه و کاشانه را
آماده کنند. باوربود که درگاه نوروز روح مردهها به خانوادهها سرکشی
میکنند که منظور همان فروهرها باشند. به غیر از نان شیرین، نان پنجرهای ،
لوز بید مشکی، باقلوا، لوز بهار نارنج و .... فراهم می آمد. برنامهی
شیرین پزی دست کم سه تا چهــــــــــار روز طول می کشید چرا که مادر افزون
بر مصرف خودمان برای خانوادههایی که دستشان پتی بود دستور پخت میداد. در
همه ی استان فارس این نان شیرین مثل پیرسیک "پرستو " و بهار پیشگامان
نوروزبودند. بهارهم خدا وکیل کاری به تقــــــــــویم نداشت ، نفسش که به
"نسیم باد نــــوروزی" شهرت داشت، به گفته ی سعــــــــــــدی " عیسا دم"
بود، آنچنان که به زمین میرسید نطفه خرمی و شادابی بسته میشد و بوی عطر
زلفان سبزش به همه جا رنگ و بوی تازه میداد .
دم عیسا است پنداری "نسیم باد نوروزی"
که خاک مرده باز آرد، درو روحی و ریحانی
حافظ نیز چنین باور داشت :
زکوی یار میآید " نسیم باد نوروزی"
همین توانایی بهاربود که در این
استان صحرا معنای کویر و بیابان را نداشت وهمچنانکه ندارد، بلکه به چم دشت
سبز خرم است. اگر مردم یک روز، فقط یک روز خدا به صحـــــــــرا
نمیرفتند، یا به گفتهی حافـــــظ ، "مسند به گلستان" نمیبردند ، با
سرزنش میگفتند : راس راسی رنگ و بوی اتاق گرفتهایم !!
همین ذوق و دلشادی بهارانه بود که با بهار و
گل نام خانواده را زینت میدادند. چنانچه به خـواهر شوهـر اگر شوهر کرده
بود بهاردوسی و اگر شوهر نکرده بود غنچهدوسی و زن بـــــــرادر یا زن
کاکا را نیز با واژه گل میآراستند و گلدوسی مینامیدند ! .
در این گاه از زمان، مردمان میخواستند بهار
راجمع کنند و به شکل سبزه بر خوان نوروزی بگذارند. پس کم کم دست به کار
شده گندم ، جو ، ماش ، عدس و ...... را در سه دوری "بشقاب" سبز می کردند
که در واقع شاید نشانوارهی هومت
Humat اندیشه نیک
Hukhteگفتار نیک
Hvarshteکردار نیک
بود. در برخی خانوادهها یک دوری یا یک کـــــــــوزه و برخی دیگرهفت دوری سبزه، سبز میکردند .
تمیزکاری وخانهتکانی دو ماه بهمــــــــن
واسفند مــــــــــــــردم به تکاپـــــو می افتادند حتا علی پشهای بقال
که موسا می گفت: علی در تمام عمرش ، فقط شب زفافش به حمام رفته، توی این
یکی دو ماه به خودش میرسید و حتما حمام میرفت و روی مجمعهی خرما توری
میگذاشت و دستی به سر روی مغازه میکشید و بالای درگاهی مغازه پرچم سه
رنگ آویزان میکرد و رادیو تلفونکنش را با صدای بلند باز میگذاشت و رادیو
هم سنگ تما م میگذاشت و می خواند: به شیراز رفتنت راضی نبودم، شاید
ترانه ساز دلسوخته میدانست، بهار شیراز آدم را عاشق می کند و از خود می
کند یا به قول کهیار ، کلو " دیوانه " می کند .
چنانچه سعدی نیز گواهی می کند :
باد صبح و خاک شیراز آتشی است
هر که را در وی گرفت آرام نیست
باوجودی که ظرفهای چینی و ملامین ظرفهای مسی و روی را کم رونق کرده بود اما در گاه نوروز مسگری یوسف کور پس pos
"پسر" ده گل رونق تازهای پیدا میکرد ظرفهای مسی و روی ازگرد کدروت زمان
پاک میشدند . قالی تکانی و سفیدکاری و رنگزنیها هم از قصههای همیشگی
این گاه بود.
باغ سبزیکاری بارون پس pos
نصیر محل بیا برو بود. خیلیها از پیش ده تا دوازده تا کرت کاهو برای
روزهای نوروزی پیش خرید میکرد ند. باغ بارون با آب زلالی که از چاه
میکشید همیشه بهار بود . بوی کاهوو پرپین و ریحان، نعناع و پونه مشام
را بهاری می کرد. آوازهای بهاری بارون در گاه کشیدن آب از چاه گوش را می
نواخت که تا بهار هست کهنه نمیشوند :
بهار مس و زمین مس و زمون مس ۱
به کوهها کوگها مس، پازنون مس ۲
به غیر از مو که سوزم از غم دل ۳
چرنده مس ، شتر مس ، ساربون مس
مس مست
کوگ kog گبگ
مو mo من
باید نو شد، باید همه چیزرا نو کرد، آینهی
جلو رویمان طبیعت است، که رخت نـــــو می پوشد، نوخواهی خوشیمن است به
همین دلیل رخت نـــوروزی از واجبات بود و همین واجبات «کار خیاطها را سکه
می کرد تازه از دی ماه میباید به اندیشه رخت نوروزی باشی. حتا کسانی که
توانایی مالی نداشتند کوشش بر آن داشتند رخـــــــت نــــــــــــوروزی
بچهها را تهیه کنند. دوران بدقولی خیاطها شروع میشد با وجودیکه شب در
دکــــــــون میخوابیدند تا پاسخ گوی مشتری نوروزی باشند، بدقولی آن هم
در گاه نوروز پیش نیاورند، اما شوربختانه پیش میآمد.
مدرسه به بچه هایی که خانوادهشان توانایی نداشتند، رخت نوروزی میداد، اما خرد کنند ه بود. ناظم در حالی که ترکه در دست داشت میآمد در کلاس و میگفت: بیبضاعتها بیان بیرون، باید بروند خیاطخانه برای رخت نوروزی!! کسی پا نمیشد، چون رویشان نمیشد، مثل اینکه منتظر بودند نفر اولی پا شود تا باقی هم برخیزند. وقتی شاگرد اول کلاس پا میشد باقی هم با سر پایین و شرمزده راه میافتادند. هیچگاه این صحنه را فراموش نمیکنم که فقر در گاه نوروز چقدر شرم بوجود میآورد! نـــــــوروز فاصلهها را نشان میداد آنهم بد جوری . قیافه ی خسته و همیشه رنجور رجب را فراموش نمیکنم، پدرش باربر یا حمال بود، آموزگار هرموقع کسی درس بلد نبود داد میکشید و میگفت: درس نخوان تا حمال شوی! یا حمال چرا این کار را کردی، حمال چرا آن کار را نکردی!! با هر واژه حمال قد بلنــــــد و باریک رجب کوتاه و روی نیمکت مچاله میشد. روزی که باید به خیاطخانه بروند، رجب آخرین نفر بود که با کمر تاشده راه افتاد. پس از کنده شدن از آنجا و امروز که پیرانهسر در غربت سرد میهماندار نـــــــــــوروزم، هرگز این صحنهها رافراموش نکرده و نمیکنم.
هرچه به نوروز نزدیکتر میشدیم شیرازجوانتر میشد، لوندی میکرد واز شادی لبریز میگشت. پسین چهارشنبه آخر سال آتش جشن سوری روشن میشد وهمهی بچهها چشم به هیزمها دوخته و منتظر افروختن آتش میشدند . آتش که شعلـــــه میکشید در اطراف آن پایکوبی شروع میشد، بچهها شتاب داشتند که ازآتش بپرند اما بزرگترها میگفتند اول باید به آتش بوخوش "اسفند و کندر" داد. پس از آن که بوخوش درون آتش میریختند بزرگ و کوچک میپریدند و زردی و غم را به آتش داده و تندرستی و پاکی آرزو میکردند. شکستن کوزه در کنار شعله آتش، از جمله رسمهای چهارشنبهسوری بود. مراد از این کار این بود که در سال نو، گرهای به کارها نیفتد. از دیگر آیینهای چهارشنبهسوری در شیراز یکی هم آبتنی در حو ض ماهی بود. در گوشه غربی آرامگاه سعدی یک قنات آب گــــــــرم معدنی هست که چند پله میخورد تا به حـــوضچهای میرسد که شیرازیها آنرا حوض ماهی میگویند چون پر از ماهیهای ریز و درشت است. در باور مردم دختر شاه پریون درین آب زندگی میکند و اگر کسی نیت بکند مرادش را میدهد.
اروسیهای نوروزی آنهایی که نامزد داشتند یا آنهایی که خواستگاری رفته و پاسخ آری شنیده بودند ، کارها را جور میکردند که شب عید یا روز اول نوروز اروس کشون داشته باشند، چون روز اول سال خوشیمن است و مروای هزار ساله دارد . البته اروسی شادی و شادمانی ویژه خود را دارد چرا که آغاز یک زندگی نوین است اما همزمان شدن روز نو اروس و داماد با آغاز و نوشدن طبیعت در گاه نوروز باستانی شادمانی بیشتری را ارزانی می دارد. اروس کشون که در واقع کاروان شادی است خود تماشایی بود رهگــــذران نیز با کاروان دم میگرفتند. هنوز واسونک شیرازی با ریتم شش هشتم در مایه شوشتری در گوشم طنین میاندازد که شکر تنبک میزد و عزیز خان و جلال تار میزدند و منوچهر میخواند:
جینگ جینگ ساز میاد از بالوی شیراز میاد
شازده دوماد غم مخور که نامزدت با ناز میاد
یار مبارک بادا ......
این چهار نفر به همه جا شادی میبردند ودر
شادی اهورایی همه را شریک میکردند . اینجاست که باید با داریوش بزرگ و
خشایارشاه و اردشیر سوم هم آوا شد و گفت:
بغ بزرگ است اهورا مزدا،
که این بوم آفرید،
او که آسمان آفرید،
او که شادی آفرید مردم را.
جلوی اروس، نزدیکیهای خونهی
داماد ، رقص و آواز مشهور داش داش که ریتم شش هشتم دارد و در دستگاه بیات
زند است اجرا میشد ❊ این آهنگ داشی در میان مردم شیراز به رقص و آهنگ
در شازدهای نامورست. گفتنی است که درب شاهزده یا دب شازده از محلههای
قدیمی شیرازست.
سرانجام
شب عید همه چیز سامان یافته بود، از حمام عید گرفته که از واجبات بود تا
خوان نوروزی، رنگ کردن تخم مرغ، تهیه آجیل، میوه و شراب و عرق از گود عربون
که آنهم از واجبات واجبات بود ... این شب، چراغ خانهها همه روشن بود
البته برخی تا صبح روشن میگذاشتند. بعضی خانوادههـــــا هم روی پشت بام
رنگینک و خــــــــــــوراکی مینهادند چون باور چنین بود که روح مردگان به
سرکشی میآیند .
سال تحویل لحظهی هماهنگ شدن تپش
قلب با تیک تاک ساعت بود لحظهای که هم نقطه پایان و هم آغاز سال نو بود.
آغازی با پاکی و زیبایی و سپس روبوسیها و گرفتن نوروزی کوچکترها
ازبزرگترها، دید بازدید و سد سال به ازاین سال گفتنها. البته در این خجسته
گاه خیلیها آیین کهن نوروزی را که نوشیدن باده باشد به جا میآوردند،
شعر استاد ماهیار نوابی هم، همین آیین را یاد آور میشود :
می بایدمان خورد ، ازیرا که نشاید
فرخنده چنین روزی بی می گذرانیش
گر می خوری و سرت گران گردد زان می
با جام دگر چاره توان کرد گرانیش
آیین کهن باشد می خوردن نوروز
آیین کهــــــــــــــــن را بمهل تا بتـــــــوانیش ❊
غم روزهای نوروزی مشقهای بیشماری بود که آموزگاران میدادند تا بچه ها از علم غافل نشوند !! روزهای پر از سبزی و شادابی را بر دانشآموز تلخ میکرد هر چند که این سیزده روز پاس نوروزی داشت و دید و باز دید و استراحت نوروزی بود، اما آموزگار ما پنجاه بار رونویسی، پنج انشا مانند علم بهتراست یا ثروت و پنجاه مساله مانند حوضی ده فواره دارد و .... میداد که در واقع نوروز شیرین را تلخ میساخت. به هرروی ما گواه بر نوروزهای بیشماری بوده وهستیم و نوروز نیز گواه است بر سالهایی که بر ما گذشته و میگذرد. آنرا پاس بداریم و نگهبانی کنیم . با نوروز پیمان ببندیم که در آبادانی جهان، هر ساله کوشاتر باشیم .
نوروزتان همیشگی بادا
* بخش دوم این آهنگ تیرام تیرام نام دارد که جمال وفایی هم آنرا در فیلم داش آکل خوانده است .
* ماهیار نوابی ، مجموعه ی مقالات و چند شعر ، به کوشش دکتر محمود طاووسی ، انتشارات نوید، 1377، شیراز.
به پیشواز نوروز برویم
تورج پارسی
دشت و دمن خود را می آراید . زمین از زیر بار گران زمستانی رهایی یافته ، نفس تازه می کند . بوی بهار از در و دیوار به مشام می رسد . از رنگهای گوناگون هم آهنگی ویژه ای به وجود می آید که پرندگان را به ترنم بیشتر وامی دارد. جنوب ایران زودتر در آرایش خود پیشگام می شود آنچنان که گویی سنگها هم سبز می شوند و دل سنگشان آبستن همرنگی و همگامی می گردد و به گفته فرخی سیستانی » نه عجب باشد اگر سبزه دمد از آهن «
انسان این مرز و بوم د ل سبز می شود و این سبزی و زیبایی رنگین را به شعر و ادب خود می کشاند ، به طوریکه از هر برگ ادب این سرزمین می توان بوی باران ، بوی سبزه ، نوای ملایم ریزش آبشاران و نغمه بلبل عاشقش را ، ببویی ، ببینی و بشنوی :
فرخی گوید :
هر کجا در نگری ، سبزه بود پیش دو چشم
هر کـــــجا در گذری ، گل سپری زیر دو پا
یا رند شیراز گوید :
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد .
یا به رخ نمای مولانا بنگریم :
چاک شدست آسمان ، غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک می دمد ، سنجق یار می رسد
باغ سلام می کند ، سرو قیام می کند
سبزه پیاده می رود ، غنچه سوار می رسد
در چنین حال و هوایی است که منوچهری دامغانی یشنهاد می کند :
می خوشبو فراز آور و بربط نواز .
چنین است که مردمان از ماه اسپند به تدارک جشن پرداخته به پیشواز می روند آنچنانکه ایل قره پاپاق اسفند را» ماه عید « می نامد .1خرید نوروزی ، تهیه آجیل و نقل ، درست کردن شیرینی خانگی ، پختن نان شیرین در استان فارس ، سبز کردن گندم و جووماش و عدس روی کوزه و بشقاب ، تخم مرغ رنگ کردن ، صدای چوب به دستان فرش تکان ، نوای فروشدگان ماهی سرخ و تنگ آب ، حنا بندان دست و پا و ... همه از جمله ی این تدارکات است . خواستگاری وعروسی های ، همزمان با نوروز، از دور دست تاریخ گزارش شده است .
ایرانی همگام و هم زمان با طبیعت ، خانه آب و جارو کرده ، رخت نو در برمی کند . خیاط ها و زنان دست دوز همه در تلاشند تا رخت نوروزی مشتریان را به هنگام آماده 2
کنند . این نو جویی و نوخواهی درونی و برونی است چنانچه در گزارش یا تفصیل روز اول ماه که هرمزد روز است در شایست و نا شایست که برآیندی از روزها و کارهای کردنی و نکردنی در سنت زرتشتیان است چنین یادآورشده است :
کند رامشنی و غم دور دارد نیت بر موبد و دستور دارد
بپوشد » جامه نو « اندرین روز بود هرگونه در » دل شادی « اندوز
همچنین دستی به در و دیوار خانه کشیده می شود ، فرش و گلیم را از گرد زمانه فراغتی می دهند ، اسباب و اثاث خانه سامان تازه ای می یابند . درگذشته که ظرف های مسین بیابرویی داشتند درگاه نوروز بوسیله رویگران زنگار زمان از چهرشان زدوده می شد یا اینکه جای به نو می دادند .
کوزه ها ی کهنه رامی شکستندتا کوزه تازه و از راه رسیده نوروزی ، همدم اهل خانه شود . این اصل چه در روستا و چه در شهر مورد توجه همگان بود .طبیعت نو می سراید ، روز نو می شود و انسان کهنگی را دور افکنده و نو می گردد .
مولانا گوید :
چیست نشانی آنک ، هست جهانی دگر
نو شدن حال ها ، رفتن این کهنـــــــــــه هاست
روز نو و شام نو ، باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو ، نو خوشی و نو غناست
نو ز کجا می رسد ، کهنه کجا می رود
گرنه ورای نظر ، عالم بـــــــــــی انتـــهاست
ا . ح .آرایانپورنیز به این اصل می رسد : کهنه و نو در ستیز بی درنگ قلب هر چیزست یک میدان جنگ
نو فرو کوبد رقیب کهنه را زو بپالاید حـــــــــــــــــریم خانه را
بودنی در پویش جاوید خود می فزاید ، می فرازد خود به خود
در فرهنگ کوچه باور به آنست که برخی از پرندگان هم در گاه نوروز رخت نو می
پوشند. .ابراهیم شکورزاده در کتاب عقاید مردم خراسان رویه 575 می نویسد:مرغ کوچکی شبیه گنجشک که در اواخر اسفند و اوایل بهار بر درختان می نشیند و با صدایی شبیه به دوک نخ ریسی آواز می خواند . به عقیده عوام این پرنده از چهل روز پیش از نوروز چرخ دستی خود را بر شاخه درختان نهاده و برای جوجه هایش لباس عید می دوزد و هم آهنگ با صدای چرخ دستی خود می گوید : چرخ ریسک .. چرخ ریسک باور چنین است که در برگزاری جشن زایش هستی و نیایش بر دهش اهورایی ، فروهر درگذشتگان به دیدار خانه و کاشانه باز می گردند تا در شادی و آیین بر پایی جشن همراه شده و برای خاندان نیک روزی آورند . به همین انگیزه نیاکان ما در سی سد شستمین روز سال جشنی به مدت ده روز بر پا می کردند که فروردگان نامیده می شد . نخستین روز به هنگام پسین بر بام یا درون سرا ، آتش می افروختند تا هم خوش آمدی به فرورهای دودمان باشد و هم مقدمه ای گردد بر جشن های نوروزی کهن ترین سند جشن فروردگان کرده سیزدهم ، فروردین یشت است : فروهرهای نیک و توانای پاک پارسایان را می ستاییم که به هنگام همسپتدم از آرامگاه های خود بیرون شتابند و ده شب پیاپی برای آگاهی یافتن در جهان خاکی بسر برند ... چه کس مارا با دست بخشندگی خویش با شیر و پوشاک و پیشکش هایی که از بخشش آنها به راستی توان رسید ، خواهد پذیرفت ؟.
نام کدامیک از مارا خواهد ستود ؟ روان کدامیک از مارا ستایش خواهد کرد ؟ این پیشکشی ها را به کدامیک از ما ارزانی خواهد کرد تا خورش نیستی ناپذیر جاودانه برای او فراهم آید ؟ 2
درباره » دست بخشندگی و پیشکشی ها « بیرونی در التفهیم می نویسد : » گبرکان خورش و شراب نهند مردگان را و همه گویند که جان مرده بیاید و از آن غذا گیرد « 3
ثعالبی در رویه 169 تاریخ خود می نویسد : » زرتشت چنین می پنداشت که روان مردگان در روزهای فروردگان به جایگاه خود باز می گردند ، دستور داد که خانه ها را پاگیزه کنند و گستردنی های پاک بگسترند و خوردنی های پاک بگسترند و خوردنی های اشتهاآور در آن بنهند ، پس آنها را بخورند تا روان مردگان به بوی خوش غذا و نیروی آنها نیرو گیرند .
این باور امروزهدر میان ایرانیان مسلمان به شکل فاتحه ی اهل قبور در چهار شنبه یا پنجشنبه آخر سال باقی مانده است که به عید مردگان مشهوراست . مردم در چنین روزی بر روی آرامگا ه عزیزان خود ، گلاب پاشیده و چراغ یا شمع روشن می کنند . معمولا خرما یا حلوا و شیرینی میان ناداران پخش می کنند .
سرچشمه ها
1ــ ایرانشهر جلد اول بخش هفتم به نقل از گاه شماری جشن های ایران باستان رویه 157
2ـ اوستا نامه مینوی زرتشت گزارس جلیل دوستخواه
3ــ به تصحیح استاد همایی رریه 256.
یاد آبی
تورج پارسی
نامت را آبى مى نویسم
نامم را آبى بنویس
تا یاد آبى مان
از گسترده ى سیاهى ها بکاهد .
پاریس فوریه ۲۰۰۹
حسین منزوی را دیر شناختم به همانگونه که حسین پناهی را اما آنچنان آشنایند که غربتی به میان مان نیست . واژگان شعری منزوی از یک هارمونی و هم آهنگی وَیژه ای برخوردارند ، ترنمی که پشنگی آب است بر تشنه لبی گم گشته در بیایانی سوزان ...... می نوازد ترنمش دل و جان را که جان وجهانی را بسازد " همیشه " وار، غزل را رختی نو بپوشاند زیبایی شناسانه آن چنان واژگان را هویتی تازه ببخشد که گویی تازه زادند . دیر شناختمش اما خوب شناختمش .امروز ای میلی داشتم که این شعر را به سوی همگان فرستاده بود . با مهر همیشگی
هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی
حسین منزوی
هزار گل اگرم هست، هر هزار تویی
گل اند اگر همه اینان، همه بهار تویی
به گرد حسن تو هم، این دویدگان نرسند
پیاده اند حریفان و شهسوار تویی
زلال چشمه ی جوشیده از دل سنگی
الا، که آینه ی صبح بی غبار تویی
دلم هوای تو دارد، هوای زمزمه ات
بخوان که جاری آواز جویبار تویی
به کار دوستی ات بی غشم، بسنج مرا
به سنگ خویش، که عالی ترین عیار تویی
سواد زیستنم را، ز نقش تذهیبت
به جلوه آر، که خورشید زرنگار تویی
نه هر حریف شبانه، نشان یاری داشت
بدان نشان که من دانم و تو، یار تویی
برای من، تو زمانی، نه روز و شب، آری
که دیگران گذرانند و ماندگار تویی
تو جلوه ی ابدیت به لحظه می بخشی
که من هنوزم و در من، همیشه وار تویی