بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
" این همه قول و غزل " تعبیه در منقارش / حافظ�
کوک دشتی*
تورج پارسی
هفتم اکتبر دوهزار هشت
کوک دشتی
حاصل آن همه عشق
حاصل آن همه هنگامه و بی داد چه بود ؟
گفتمش صبر بکن !
باز این خانه خراب ،
رسوا دل ،
توی " دشتی " کوک است .......
*درمیان دستگا های ایرانی ، شور ، شور افکن است ! و دشتی اواز مستقلی است در شور که مرا با خود اشنا تر می کند ....
بر رخش بین که پاییز لمیده است !
تورج پارسی
هفدهم اکتبر دوهزار شانزده
هوا سردست ، از جنس ناجوانمردانه اش ، گرم پوشیده ام ، در شط جاری این همه پاییز روانم ! همه چشمم و همه دل
بر روی شیشه ی ماشینی چشمم می افتد یک باره نجوا کردم : بر رخش بین که پاییز لمیده است !
شکارش کردم که بفرستم برای دوستم همانکه دیدارش گاه گاهی بشود شنبه به نوروز ! بله همان دانش سارویی خودمان و تکیه کلامش : عامو داروم می میروم !!!
با مهر همیشگی
*لحظه های پاییزی را همه در ماه اکتبر دوهزار شانزده شکار کردم ... یک دوربین خیلی معمولی دارم که در واقع از طبقه محروم دوربین هاست ! سپاسگزارش هستم !
این زیبا درخت همیشه مرا به یاد شعر بیژن می اندازد و به همان معنا و نام و نشان . با مهر همیشگی
من شاپرکم دور سرت مثل سمندر
تو گُمپِ گُلُی ، گُمپِ گُلُیو خوب میشه بوش کرد !
بیژن سمندر
راستی بیژن یک مجموعه ی هنری است
تورج پارسی
یک شنبه شانزدهم اکتبر دوهزار شانزده
یاد همیشگی ام از دوستی که در سکوت است ، سکوتی که آن بیماری آنرا رقم زد ! اما صدای بیژن هم چنان در گوش ها پی پیچد ! به راستی بیژن یک مجموعه ی هنری است اما سکوت با بیژن خوانایی ندارد :
فارسیانی که نام بیژن سمندر را نشنیده باشند شاید اندک باشند. تا نامش را بر زبان جاری کنی اگر شنوندهات ازاهالی فارس باشد، شروع میکند به خواندن شعر ی از او:
�شیراز می گن نازه واسهی آفتاب جنگش
�قلبارو گرن میزنه به هم تیرشهی تنگش
�بلبل تو کوچا، تو پسکوچا، غزل میخونه
شعروی تر حافظ میریزه از سر چنگش
�غیر فارسی، بیژن سمندر را از طریق ترانههایش میشناسد. اما او به تنهایی یک مجموعهی هنری است، نموداری از باغهای سرسبز و پر گلوبوستان شیرازست. برای این قلم بیژن سمندر یعنی شیراز. او خوشنویس، شاعر، ترانهسرا، نوازندهی تار و سهتار، نقاش، طراح، مترجم و پژوهشگرست. دخترانِ عاشقِ شعرهایِ بیژن اگر چه خجالتیاند، اما همچون درختان، سر بر دیوار کوچهباغهای احساس آدمی مینهند. شهر شعر بیژن سمندر پر از آوازست و سادگی با نمریزههای باران و خاکی که مقدس است با بویی از بهار نارنج، خیلی نرم و دلنشین مثل پچِ پچ کودکان :
�میخوام یواشتر بِگمِت مثل سمندر بِگمِت�شبی که هوا گرفته بود،
دلُم هوای تو کرده بود
با مهر همیشگی