اگر


اگر
omسوئدی
ifانگلیسی
wennآلمانی
еслиروسی
siفرانسه و اسپانیایی
امروز داشتم به این واژه " اگر " نگاه می کردم ، حال رخت هر کشوری تنش باشد فرق نمی کند صورت مساله را عوض نمی کند ! حرف شرط است ، در فرهنگ دهخدا به معنای سرین یا همان کفل مشهور هم آمده است !
به راستی اگر  این " اگر " نبود  چه می شد ؟
با مهر همیشگی تورج پارسی
چهار شنبه نوزدهم نوامبر دوهزار چهارده

فریدا کالو نقاش مورد نظرم من است


فریدا کالو نقاش مورد نظرم من است


تورج پارسی


سه شنبه هیژدهم نوامبر دوهزار چهارده 


فریدا کالو Frida Kahlo,/ Magdalena Carmen Frieda Kahlo/  Calderón,


فریدا کالو نقاش مورد نظرم من است ، چون بی در و دیوار می زیست !  دانشجوی پزشکی بود که در تصادف ماشین  زمین گیر شد و در خود رمبید اما سرانجام کمی که جون گرفت رنگ ها سراغش آمدند ، رنگ ها و زبان شان . زبان رنگ ها همچون زبان موسیقی است ، پرواز بی کرانه دارد ، فرود نمی خواند همه ی گام ها در اوج است حتا اگر دریای ساکت  در هم تنیده ای هم که باشد رنگ ها " سوک" ش  می دهند تا بجنبد .
 نقاشی هایش  یک جور با خود حرف زدندست ، با خود  درد دل کردن است می شود گفت ، رنگ ها وسیله اند ، زبانند ، زبانی که سکوت دردناک را ترجمان می شود ، یا غوغای خفه ای را می نمایاند ،غوغایی که از درون ره به برون می یابد ومرگ هم یک جور زندگی بود برایش و زندگی را هم همانگونه ترسیم می کرد !
سر انجام در سیزدهم جولای ۱۹۵۴ ماجرای دردناک عمر چهل و سه ساله اش به پایان رسید . پیش از رفتنش نوشت : امیدوارم رفتن لذت‌بخش باشد و امیدوارم هرگز بازنگردم !
I hope the leaving is joyful, and I hope never to return
اکنون خانه اش موزه است و خاکسترش نیز در درون کوزه ای به تماشای شمایان نشسته است ! او باورمند به سوسیالیزم بود .....
۱  - عکس فریدا ست که " این جانب " نیمه ی سیبی را به پیشانی اش افزودم
۲  -  نمدی است با عکس فریدا که زیر موس کامپیوتر ست  
باقی عکس ها هم مرحمتی آقای گوگل است یا بهترست بنویسم بانو گوگل است

برخی هنگام در کوچه باغ های شیراز در پی حافظ داننده ی " راز " می گردم


برخی هنگام در کوچه باغ های شیراز در پی حافظ داننده ی " راز " می گردم


تورج پارسی

دوشنبه شانزدهم نوامبر دوهزار چهارده


برخی هنگام در کوچه باغ های شیراز در پی حافظ داننده ی " راز "  می گردم ، آن لحظات و دورنمای نظر و نگاهش به پیرامون ، به سیه چشمان دیار ، لاف عقل و توبه "می " و سر شاخ شدن هایش با واعظ و محتسب که از یک اوخور می خوردند و چون به خلوت می رفتند آن کار دیگر می کردند ، همچون محتسبان و واعظان امروزی !

اهل پنهان کاری نیست ، می نوشد و خوب هم می نوشد چرا که می " حال می آورد ، کرامت می فزاید و کمال هم !  و تازه  با بانگ چنگ  می نوشد، در حالی که می داند " محتسب همه جا  سایه وار هست و تیز هم !
شایدم همچون ممدوحش شاه شجاع پسر امیر محمد مظفر " در ادمان *شراب چنان مولع * می شد که مستی به مستی متصل می گشت و از دست ساقیان گل فام هم جز می گل فام نمی گرفت "
در دیوانش که محرم راز مردمانست
هفتاد و سه بار واژه " شراب "  
نود و هفت بار واژه " باده "
دویست و چهل بار واژه " می "  آمده است !

در شعر هیچ شاعری به اندازه ی حافظ "نظر و نگاه " ندیدم ، نظر و نگاهی که گذرا نیست بلکه ژرفا کاوست اااا که میان چشم و نظر و نگاه پیوند آشکارست ، سد و بیست بار چشم ، پنجاه و شش بار نظر و شش بار نگاه . تفاوت نگاه و نظر این است که نظر می ماند ، جاری می  شود تا به " آن " می رسد ! البته آنکه " آنی " دارد ...

تاب بنفشه می دهد " طره ی"  مشک سای تو
پرده ی غنچه می درد " خنده ی " دلگشای تو
یک زیبا نگری موسیقیایی ،  بوی طره ی مشک سا و خنده ی دل گشا ، شایدم در مهتاب شب شیراز " خیال " این چنین  بی پروا و باک " شاه نشین چشم " شده است . هرگاه این غزل را می خوانم صدای همیشگی عاشق "داریوش رفیعی " در گوشم فغان می کند آن هم چه فغانی که باید به جای " جام " در کنار " خم" یله کرد و بس ! پرست از گام های موسیقیایی ، لبریزست از زیبا پسندی و زیبا شناسی ! بی پایه و بنیان نگفت که  :  تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام !
تاب بنفشه می دهد " طره ی"  مشک سای تو
پرده ی غنچه می درد " خنده ی " دلگشای تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ادمان : پیوسته شراب خوردن
* مولع : آزمند ، حریص

آن سال آقای دولت آبادی به سوئد آمده بود و در دانشگاه اپسالا با وی دیدار کردم...

آن سال آقای دولت آبادی به سوئد آمده بود و در دانشگاه اپسالا با وی دیدار کردم ، پخته ، آرام و گوشی که خوب می شنید با صبر ،کلام دیگری را ! گفتمش به گمانم شاعری هستی که نثر می نویسی ، همچون گورکی هم از اعماق اجتماع ! گفتمش آنجا که گفتی بر پشت بیابان جهنم سوار شده است در کلیدر، یا نوشتی :آسمان در چشم بلقیس آن هنگام خوش بود که ببارد . ابر ترش خوش بود نه بازیهایش بر رخ ماه ، سحر آنگاه خوش بود که آدمی چشم به سبزه بگشاید ، امید سیر شدن گله . زیبایی آب نه در زلالی اش که در سرشاری آن بود . کاش گل آلود ، اما سرشار بود . بگذار رود دیوانه فرزندی از من بگیرد ، اما تشنگی را فرو بنشاند . این آب و خاک ، فرزندان بسیار ستانده اما این زبان ما هنوز تشنه اند ، تشنه کام مانده ایم !" همه و همه واشکافی همه سویه یک فرهنگ بود ، یک مردم بود ! سپاسگزاری کرد و....... دست مریزادش می گویم هزاران بار که چراغ روشن می دارد در این همه تاریکی ..... با مهر همیشگی

سولماز بدری و موسم گل و یاد همیشگی قمر


https://www.youtube.com/watch?v=J-blPHDTpGA


سولماز بدری و موسم گل  و یاد همیشگی قمر

 به خایمایکا پیشکش می کنم


تورج پارسی


شنبه پانزدهم نوامبر دوهزار چهارده

این ماندگار را نخستین بار با صدای قمر ان هم با گرامافون که صندوق آواز گفته می شد شنیدم ، پدرم  که از دولت می رفع ملال  می کرد  صندوق آواز را را ه می انداخت  و موسم گل چهار فصل می شد  !
پس از قمر دلکش آنرا خواند با سوز ویژه خویش  که بر دل و جان نشست . دیگران هم آمدند و خواندند اما دل از جان و حس من چیزی نبردند !! امروز بانو لادن پیرنیا که درود و سرودم به پایش جاری بادا این آهنگ را با صدای روشن و شفاف و دل انگیز خواننده ای به نام سولماز بدری آشکار ساخت ، صدا مهربان ، جاری و پاک ، چشمه ی ذلالی است که خودرا می نمایاند ! امیدوارم که استادان !!!  این بانو را به تکرار ساخته های خود که برخی هنگام سخت ملال آورست واندارند !  با مهر همیشگی