یکتا نوجوان " شاهنامه خوان " شهر تاریخ مند شوشتر !
تورج پارسی
آدینه نوزدهم فوریه دوهزار شانزده
شاهنامه خوانی میان ایلات ایران همیشه رسم و آیین بود، در شهر آیینی قهوه خانه ای شد که شاهنامه خوانانی هم در این عرصه پاگرفتند و چراغ این رسم جوانمردی و سلحشور ی را روشن نگه داشتند ! ناگفته نماناد که بازهم میدان " مردان" بود ! و زنان در پستو ماندند ! تا سنت شکنی به نام " گرد آفرید " پا به میدان گذاشت و کنایات ولغزها ی نا جونمردانه !!! را به جان خرید اما از پا نیفتاد و به جای " چراغ " مشعل به دست گرفت ! اینک یکتا درشهر شوشتر تاریخ مند ، با جسم نوجوانش مشعل را به دست گرفته است ! به پدر و مادر یکتا شادباش می گویم ، سپاس شان می گویم و هم چنان به دوست سخت کوشمان آقای دارا بهمنش که همه سویه در این ره خدمتگذارست ! با مهر همیشگی
اگر تو روی نپوشی بدین لطافت حسن
دگر نبینی در" پارس " پارسایی را / سعدی
تورج پارسی
پنج شنبه هفدهم فوریه دوهزار شانزده / یک روز خاکستری اپسالا
در صفحه ی فیس بوک " چویل دنا " نگاهی کردم عکس این همه " مه رخ " را گروگان گرفتم چرا که سعدی سده ها پیش از آن یادی به نیک داشته است ! و پس از وی هزاران سروده و نالیده اند و ما نیز یک از آن هزارانیم !
من دراین بیت سعدی " شیطنت ها " می بینم ! یک جوری پارسایی را نواخته است ! پارسا و پارسایی در برابر زیبایی !!
نیک آشکارست که سعدی زیبا شناس است و زیبایی را در اوج شعر می پروراند
از سویی هم یک رای نهایی است که به واسطه ی وجود " لطافت حسن " یا " دولت زیبایی" پارسا یی که زهدست و تقوا و.... در پارس معنا نمی یابد !
و حرف آخر سعدی که : جونوم خوب گوشات واز بوکون :
سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن !
ببینید که چه رندانه عشق و زیبایی را در ترازوی خرد و بینایی هم وزن می داند !
حال به قول رضا ستار دشتی خودمان که قلم بر فراز دارد " البت " که کوی عشق هم همانا : شیرازست ! نه سپاهان !!! !! / نوازش دوست سپاهانی یم /
و سخن فرجامین به این تابلو بنگرید که سعدی ساخته است ' بهار در بهار در می آمیزد !
:
خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم
و آن همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود
شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت
که چه گویم ؟ نتوان گفت که چون زیبا بود
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است ؟
یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود
دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد
همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود
مردی که فقط ۴۸ سال زندگی را طاقت آورد ، امروز سد و سیزده ساله شد ! !
روز چهارم دیدار با هدایت
۲۶ فوریه۲۰۱۰ پاریس
تورج پارسی
خسته از آوارگی خواهان آرام و قراری
از جهان آزرده جان، جویای امنی و کناری.....
" تنها مرگ است که دروغ نمی گوید ............. "
گورستان پر لاشز Cimetière du Père-Lachaise با ۴۳ هکتار مساحت، بزرگترین گورستان پاریس و از نامدارترین گورستانهای جهان است .
هوای پاریس با آدم بازی می کند، خورشید می آید خود را نشان می دهد و پشت آن ابری جلوگر می شود و می بارد ، آدم در لندن تکلیفش روشن است اما هوای پاریس یک جورایی می شنگد ! امروز از خانه آمدیم بیرون که برویم پرلاشز ، هوا بارانی است اما آرام می بارد مترو سوار می شویم ، راه طولانی است سه ایستگاه مانده به نقطه ی پایانی خط مترو خلوت می شود هر چه به پرلاشز نزدیک می شویم خلوت ، خلوتر می گردد ، پیاده می شویم باران دم اسبی می بارد یا به گفته سیمین دانشور " آسمان را به زمین می دوزد " از پله های باریک ورودی آن بالا می رویم ، به دنبال آرامگاه هدایت در " بلاد کفر " می گردیم باران مهلت نمی دهد ، سرگردان هستیم این سرگردانی شعر کارو را بر زبانم جاری ساخت و بلند خواندمش بلند :
پرلاشزفریاد کن
تا بشنوم باری صدایت کو هدایت کو هدایت
کو کجا خوابیده آن تک گوهر دیر آشنای زندگانی ....
بلاخره قطعه ی ۸۵ را پیدا کردیم نخست ساعدی را دیدیم با عمر کوتاه ، تلاش ها وخستگی هایش، تا رسیدیم به بالین هدایت (۱۹۵۱پاریس- ۱۹۰۳ تهران)
می ایستیم گویی نفس می کشد ، با نگاه و لبخندش ، دیگر " جغد بر دیوار نیست " بوفی است گوژ کرده بر سنگی سیاه ، او هم چنان راوی خود و کافکا و... است ، گریزندگان از اسلام و یهودیت ! حضور خیام " نماینده ذوق خفه شده ، روح شکنجه دیده و ترجمان ناله ها و شورش یک ایران بزرگ با شکوه و اباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب کم کم مسموم و ویران می شده " را حس می کنم
همه ی خوانده ها و نوشته ها تجزیه تحلیل ها که درباره اش خواندم و نوشتم و گوش کردم همه جمع می شوند و تبدیل می شوند به پرسشی که اخوان در مرثیه ای برای صادق هدایت مطرح ساخت :
اگر چه حالیا دیریست کان " بی کاروان کولی "
از این دشت غبار آلود کوچیده است
و طرف دامن از این خاک دامنگیر بر چیده است
هنوز از خویش پرسم گاه:
آه
چه می دیدست آن " غمناک " روی جاده ی نمناک ؟
به راستی روی جاده ی نمناک آن غمناک چه دید که چنین روایتش کرد :
" می ترسم فردا بمیرم و خود را نشناخته باشم زیرا در طی تجربیاتم به این زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان " من " و " دیگران " وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم بنویسم فقط برای این است که خودم را به " سایه " ام معرفی بکنم ، سایه ای که روی دیوارست ....
می خواهم عصاره نه شراب تلخ زندگی خودم را چکه چکه در گلوی خشک سایه ام چکانیده و به او بگویم " این زندگی من است " .... فقط او می تواند مرا بشناسد ، او حتما می فهمد ، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند .......
***
باران امان نمی دهد ، حوصله ی چتر را ندارم ، به زور بالای سرم ایستاده ، سخت در خود ویرانم ، به یاد آن دانشجویم می افتم که در کلاس دانشگاه هنگامی که به بررسی هدایت پرداختم از مادربزرگش تعریف کرد : چون کتاب حاج اقا را در دستم دید ورقی زد وگفت بی خدا و جهنمی است جوان ها را تشویق به خودکشی می کند ، بنگی است ! پرسیدم این کتاب را خواندی گفت نه !!! خب از مادر بزرگ این دانشجو به سوی فضلا خود را می کشانم : این پسرک که دستور زبان بلد نیست !!!
یوسف اسحاق پور در کتاب پر محتوای بر مزار هدایت دراین باره می نویسد :
"میان او و دیگران - رجاله ها، مردمان معمولی حقیر و بی حیا ، که هیچ خبری از رنج های او ندارند و هرگز گدرشان به تاریکی های سرد و جاودانه نیفتاده و صدای بال های مرگ را بالای سرشان نشنیده اند - ورطه ی هولناکی وجود دارد . تنهایی بی کران نویسنده وجود دیگران را به سایه هایی تبدیل می کند و خود به خدایی که خودش هم چیزی نیست جز سایه ی سایه اش . سراسر کتاب ( بوف کور) ماجرایی است که بر یک آدم تک و تنها می گذرد که خودش بیش از آنکه ناقل آن باشد " درگیر " ماجراست و بدون اختیار می نویسد " ....
به راستی میان او و رجاله ها ورطه ی هولناکی است چنانچه می گوید : در زندگی محدود من آینه - جفت یا همزاد - مهمتر از دنیای رجاله هاست که با من هیچ ربطی ندارد
***
ابر سخت می گرید، از پرلاشز بیرون می آییم ، اما از هدایت نه !
صدای هدایت با من در اتوبوس سوار می شود ، می پیچد :
" در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد
و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند "
اتوبوس پر و پتی می گردد ، مردی سوار اتوبوس می شود با رخت و لباس عربی ، گویی آمده بود که مرا به طنز جاودانه هدایت در کاروان اسلام یاالبعثة الاسلامیه الی البلاد الافرنجیه رهنمود بشود ، خنده ام گرفته که شاید ایشان از همراهان اقای تاج المتکلمین باشند ؟ !!!!! گفته ی تاج المتکلمین می تواند لبخند معنا دار و آنچنانی هدایت را یادآور بشود :
آقای تاج المتکلمین ثالثاً – از فرایض این جمعیت است ساختن حمام ها و بیت الخلاها به طرز اسلامی و چنانکه در کتاب «زبدة النجاسات» آمده البته مستحب است که نجاست به عین دیده شود و چون کفار فاقد علم طهارت هستند و نعوذ بالله با کاغذ استنجا می کنند، عقیده مخلص اینست که مقداری هم لولهنگ بفرستیم که در ضمن مصنوع ممالک اسلامی نیز صادر بشود....
***
" تنها مرگ است که دروغ نمی گوید ............. " به بَیژن جلالی خواهر زاده ی هدایت می رسم در شعری به نام راه آسان مردن :
برای مردن راه آسانی می جویم
راه آسان زندگی ..............
***
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=27996
روز والنتین
Valentain’s day
یا
Alla hjärtansdag
یا
روز دل در سوئد
تورج پارسی
نیاز می بیند که به این داستانواره ی عشق گذری بکنیم تا شاید بتوان به بلندای عشق که تنها مایه زندگی است دست بیابیم . از آنجایی که عشق و شیدایی وجه مشترک آدمی است . همین وجه مشترک سبب می شود که زبان عشق جهانی گردد . تا جایی که این زبان جهانی در هفت اقلیم یک معنا پیدا می کند بدانگونه که تیک و تاک قلب عاشقان جهان در دستگاه مهر و دوستی نواخته می شود.
بر این اصل بی گمان همه ی روزها ، روز دل است چرا که دل پایگاه مهر است و دوستی . اما اگر روزی به این نام و نشان نامور گشته و همه ی روزها را در خود جا داده است ، باز ازسر دولت عشق است ، باز کسی در ره عشق و دوستی سر باخته است و امضای خونینش در پای قباله ی عشق ، سندی بی همانند به دستان تاریخ سپرده است
به گفته ی رند شیراز :
بحریست بحر عشق که هیچش کرانه نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
آمده است که در قرن سوم میلادی ، در عصر سزار
Claudius
مردان از شرکت درجنگ خودداری می کنند چراکه نمی خواستند آنها یی را که دوست دارند ترک کنند به همین دلیل از پیوستن به ارتش سرپیچی می کنند.امپراتور از سرپیچی جوانان که نشانه ی نفرت از جنگ و عشق به خانه و خانواده است خشمگین شده دستور می دهدعروسی در امپراتوری ممنوع شود و آنهاهم که پیوند نامزدی بسته اند فوراً نامزدی خود را به هم زده و دلدار را ترک کنند. در واقع امپراتور شعار ضد عشق و صلح و دوستی می دهد و تبلیغ جنگ می کند ----- همان کاری که اخوندها در زمان جنگ ایران و عراق کردند ----
جالب است سربازان روم در زمان فابیوس بزرگ سوگند نمی خوردند که در جنگ شهید شوند ، بلکه سوگند می خوردند که زنده و پیروز به خانه های خود برگردند و زنان خویش را شب ها و شب های دگر در آغوش بفشارند .
در این میان کشیشی به نام والنتین از قانون امپراتور سرپیچی می کند و برای مردم جشن عروسی پنهانی برپا می کندو دل ها را در پستو ها به هم پیوند می دهد در واقع در اینجا عشق و نفرت با هم روبرو می شود .
.این مرد از جان گذشته از صدای دلنشینی برخوردار بوده و زمانی که در پرستشگاه مشغول مناجات بوده است رومنس» دلداده اش مخفیانه به پرستشگاه می رود تا صدای والنتیین را بشنود
سرانجام نام والنتاین و نترسیش در میان مردم می پیچد واز دروازهای آهنین کاخ امپراتور هم می گذرد . والنتین دستگیر ومحکوم به اعدام می شود . اماجوانان او را تنها نگذاشته و به دیدارش می رو ند . از جمله دیدارکنندگان دختر زندان بان بود
که پدرش به او اجازه داد که این مرد سرباخته ی عشق را در درون سلول ملاقات کند. این دیدار منجر به عشقی شد که امروزه هم چنان جاری است که حتا منتج به نوشتن این مقاله گشته است ..والنتیوس در روز ۱۴فوریه ۲۶۹ میلادی یعنی روز اعدامش ، نامه ای با امضای خود به دختر زندان بان داد که در تاریخ ماندگارشد
Love from your Valentine
و تاکید او در نامه اش که »عشق ارزنده ترین گنجینه زندگی است و بر من زاری نکنید « در واقع نهایت عشق و علاقه ی او به زندگی را گواهی می کند .
نشانواره این روز همیشه خوشبخت دل پر تپش است ، گل سرخ نیز همین معنا را می رساند و به همین دلیل است که گفته می شود :
گل سرخ همیشه گل سرخ است حتا اگر در یک گلدان شکسته باشد !
در سال ۴۹۶ میلادی از سوی پاپ
Celasius
جشن روز ۱۴ فوریه رسمیت یافت اما آنچه که باور این قلم است، این روز از دولت سر عشق جهانی شد چرا که از دل بود و بر دل ها نشست .
از ۱۳۷۰ میلادی این جشن در انگلیس و شمال فرانسه رواج یافت به طوریکه واژه ی والنتین به معنای نامزد کردن شد .این جشن در سال ۱۹۰۰میلادی در امریکا رواج پیدا کرد ، نخست بانویی به نام
Eshter Howland
بانی این جشن شد تا امروز که از جشن های معتبر امریکاست . شایان توجه است که این جشن از امریکا به فنلاند و از طریق فنلاند به سوید وارد می شود . نخست در سال ۱۹۵۶فروشگاه بزرگ
Nk
آغازگر این جشن می شود که به نام
Alla Hjärtansdag
شهرت پیدا می کند ، اما از سوی مردم استقبال زیادی نمی شود ..تا اینکه از سال ۱۹۶۰ کم کم مورد توجه واقع شده و از سال ۱۹۹۰ جنبه عمومی به خود می گیرد. .
هیچکس به اندازه بخشی از ملت ماسیده در صحنه !
تورج پارسی
یک شنبه چهاردهم فوریه دوهزار شانزده
روزی که روضه خوان های با عمامه و بی عمامه ، برادران محترم اهل کارد و ...... سیاست مدارشدند و قدرت را به دست گرفتند ، کشتار را به نام الله قادر !!آغاز کردند ، قلم ها شکستند ، نفی تاریخ وفرهنگ ایران کردند .......
هر چه را که آنان نرسیدند که انجام بدهند بخشی از ملت هزاران مدار !!! دارد سامان می بخشد !
هیچکس به اندازه بخشی از ملت ماسیده در صحنه این اندازه در خاک و خل کم سوادی چمه نکرده است ! از قول هدایت ، از قول فروغ از قول سیمین و زرتشت ، کوروش و داریوش و.حتا بزرگان فرهنگ غیر ایرانی..... یک بند دارند صادر و پخش می کنند !
اگر بخشی از این فارسی مدان های درون فیس بوک سرپا بمانند بی گمان چیزی از تاریخ و ادب ایران باقی نخواهد ماند !!!
ببینید زیر نام فروغ چه پخش میشُود :
" گر تن بدهی؛ دل ندهی کار خراب است
چون خوردن نوشابه که در جام شراب است "
به جای نقد و بررسی کار به کجا کشیده است !