اگر تو روی نپوشی بدین لطافت حسن
دگر نبینی در" پارس " پارسایی را / سعدی
تورج پارسی
پنج شنبه هفدهم فوریه دوهزار شانزده / یک روز خاکستری اپسالا
در صفحه ی فیس بوک " چویل دنا " نگاهی کردم عکس این همه " مه رخ " را گروگان گرفتم چرا که سعدی سده ها پیش از آن یادی به نیک داشته است ! و پس از وی هزاران سروده و نالیده اند و ما نیز یک از آن هزارانیم !
من دراین بیت سعدی " شیطنت ها " می بینم ! یک جوری پارسایی را نواخته است ! پارسا و پارسایی در برابر زیبایی !!
نیک آشکارست که سعدی زیبا شناس است و زیبایی را در اوج شعر می پروراند
از سویی هم یک رای نهایی است که به واسطه ی وجود " لطافت حسن " یا " دولت زیبایی" پارسا یی که زهدست و تقوا و.... در پارس معنا نمی یابد !
و حرف آخر سعدی که : جونوم خوب گوشات واز بوکون :
سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن !
ببینید که چه رندانه عشق و زیبایی را در ترازوی خرد و بینایی هم وزن می داند !
حال به قول رضا ستار دشتی خودمان که قلم بر فراز دارد " البت " که کوی عشق هم همانا : شیرازست ! نه سپاهان !!! !! / نوازش دوست سپاهانی یم /
و سخن فرجامین به این تابلو بنگرید که سعدی ساخته است ' بهار در بهار در می آمیزد !
:
خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم
و آن همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود
شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت
که چه گویم ؟ نتوان گفت که چون زیبا بود
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است ؟
یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود
دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد
همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود