به سان مرغکی ، در چنگ شب ، ازآشیان مانده


به سان مرغکی ، در چنگ شب ، ازآشیان مانده

        به سان مرغکی

تورج پارسی

به سان مرغکی ، در چنگ شب ، ازآشیان مانده

 دلم در بند نومیدی ، امیدش بر سحر مانده

درون جمع ، تنهایی شده همراه و همزادم

دلم آشفته سامانیست ، از ماوای خود مانده

چه باید کرد درین تاریکی شب های بی حاصل

که " غم لشکر برانگیزد " برین روز سیه مانده

پناهم " می  "شده ، در باورم سرما و یخ بندان

نیابم ره به راهی ، دیده در بن بست غم مانده

غم و درد پریشانی است در تنهایی و حسرت

نیابی سایه ات حتا ، که آنهم در نهان مانده

پناه بردم سوی " حافظ " که شاید چاره ای یابم

ولی از بخت بد ، او هم به خواب بی ثمر ماند

بیابانیست تیره ، هر طرف آماج اندوهم

نگاهم گشته بی حاصل ، امیدم در سراب مانده

پاییز هشتاد و هشت اپسالا

نامه ای که نوشتم اما


نامه ای که نوشتم اما

·

نامه ای که نوشتم اما :

درود .

 با موسیقى آنچنان اختم که در همه گاه از آن سرشارم آن چنانچه که کله ام موزیک پخش مى کند . خیلى کم به تلویزیون نزدیک هستم ، البته برنامه ى طبیعت تلویزیون را  به جان مى خرم ، حرفى براى گفتن دارد :از چون و چرا هاى هستى .بر این اصل روزى دو ساعت  در جنگل و حاشیه ى در یاچه ها پیاده مى روم تا دل مجروح هم توانى بیابد و نفسى در آرامش بکشد، به راستى مونس دشت و دمن و جنگل آبم ،البته تنها نیستم با خودم هستم !

شب ها با چراغ جام (شیراز استرالیا یا دست پرورده دوستم دکتر سعدى )کنج دل را نورانى مى کنم تا پالایش شده بیندیشم  البته نه به معناى آنچه حافظ فرمود : دمى ز وسوسه ى عقل بى خبر دارد !

دیشب اتفاقى برنامه اى تلویزیونى از کانال ۴ سوئد را تماشا کردم دختر بچه هشت ساله اى با مهارت پیانو مى نواخت ، سپس صندلى را پس زد و ایستاده نواخت و خواند ژورى نظر داد که باید مى نواختى نه اینکه بخوانى پاسخ داد من نخواندم ، من فریاد کشیدم ، فریاد کردم ! از جا برخاستم و کف زدم : من فریاد کشیدم فریاد کردم !

گمان کنم از تولیدات CNN بود ، حال بر گردم به شعر و نثر ، نثر در اختیار نویسنده است اما شاعر در اختیار شعرست ، شعر فریاد است حتا اگر در ملایمت عاشقانه سروده بشود : من نخواندم ، من فریاد کشیدم ، فریاد کردم !

آن دوست فرهیخته حق دارد ، از این منظر هم من حق دارم ، میماند که تا کجا مى توان که فریاد نکشید ، حتا فریاد عاشقانه !

یکى از این فریاد ها را که گاه برآمدنش گریان بودم خدمتت مى فرستم ،

 سال ۲۰۱۰

 

خار مغیلان


خار مغیلان

·

 

خار مغیلان

 

تورج پارسی

 

گل نازی

که صبا داد به من

 چون به گلدان بنشست،

  خارمغیلانی گشت.

 

ویرجینیا ۱۹۹۷

زنده یاد پرویز شهریاری به خاک سپرده شد

زنده یاد پرویز شهریاری به خاک سپرده شد


• مراسم به خاک سپاری استاد، باحضور بیش از ۱۰۰۰ تن از گروه های گوناگون اجتماعی در «گورستان قصر فیروزه» برگزار شد و در این مراسم عده ای از دوستان و شاگردان وی سخنرانی کردند ...

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
شنبه  ۲٣ اردیبهشت ۱٣۹۱ -  ۱۲ می ۲۰۱۲



سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز    مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

اخبار روز - گزارش دریافتی: پگاه روز ۲۲ اردیبهشت ۱٣۹۱؛ استاد پرویز شهریاری؛ یکی از چهره های ماندگار ریاضیات در ایران، و یکی از کوشندگان بلند آوازه و دراز پیشینه ایران دوستی و دموکراسی خواهی؛ چشم از جهان فرو بست. برپایه آگاهی رسانی کم دامنه رسمی و نارسمی، در ساعت ۴ پس از نیمروز، گروهی از مردم برای گرامیداشت یاد و به خاکسپاری پیکر استاد، در جایگاه مدرسه "فیروز بهرام" درخیابان چرچیل گردهم آمده بودند. در همین ساعت، این گروه از مردم برای برگزاری مراسم، با چند دستگاه اتوبوس و خودروهای شخصی خود، رهسپار "گورستان قصر فیروزه" شدند. در دست برخی از آنها، پیکره هایی از زنده یاد شهریاری و شعر "من مرگ هیچ عزیزی را باور نمیکنم"، دیده میشد. گفتگوهای شخصی باشندگان مراسم، پیرامون منش ستم ستیز استاد دور میزد که هیچگاه در برابر زورگویانُ سر خم نکرده بود. برخی از همکاران او در میان باشندگان، بر پشت کار شگرف شهریاری در انجام کارهای روزانه خود، از جمله برگشتن بیدرنگ او به دفتر کارش پس از یک تکه برداری مشکوک به سرطان یاد میکردند. او گفته بود، کار نکردن من، جلو مردنم را نمی گیرد (نقل درونمایه).
در ساعت ۵، مراسم مذهبی زرتشتی در کنار پیکر غرقه درگل استاد، و باحضور بیش از ۱۰۰۰ تن از گروه های گوناگون اجتماعی از جمله شاگردان، دانش آموختگان، و همکاران استاد در مجله چیستا و دیگر پهنه های علمی، و نیز گروهی از کنشگران اجتماعی و سیاست ورزان شناخته شده؛ برگزار شد. بیشتر این باشندگان، نازرتشتی بودند. مراسم توسط موبدان برگزار شد. پس از آن، پیکر استاد در فضای آکنده از عطر عود گورستان قصر فیروزه، به خاک سپرده شد. برپایه فرهنگ زرتشتی، در این مراسم، نه کسی رخت سیاه بر تن داشت و نشانی از مویه گری های ناخوشایند متداول در ایران، به چشم می خورد.   
پس از خاک سپاری، مراسمی در تالار سخنرانی گورستان قصر فیروزه، برگزار شد. در این مراسم، نخست آقای سروش پور یکی از هموندان نسبتاً جوان جامعه زرتشتیان ایران و از شاگردان پرویز شهریاری، به سخنرانی پیرامون شخصیت علمی و اجتماعی استاد، پرداخت. او نیز فرون بر جایگاه علمی برجسته پرویز شهریاری، بر ویژگی دروغ ستیزی او انگشت می فشرد. آقای سروش پور، در گذشت پرویز شهریاری را برای ایرانیان، و زرتشتیان جهان، تلخ و ناگوار خواند، و با خواندن شعری از هوشنگ ابتهاج، به سخنان خود، پایان داد.
پس از سخنان آقای سروش پور، آقای اسفندیار اختیاری نماینده زرتشتیان ایران در مجلس به سخنرانی پرداخت. او هم هنگام با اشاره به جایگاه علمی استاد، در گذشت استاد شهریاری را برای ایرانیان و همه زرتشتیان جهان، به همان اندازه ناگوار و تأثیر گذار دانست، که درگذشت یا کشته شدن کیخسرو شاهرخ (ارباب کیخسرو) در سال ۱٣۱۹ خورشیدی.
پس از آقای اختیاری، خانمی که از چهره های علمی جامعه زرتشتی و دوستان و همکاران استاد بود، سخنرانی کرد. او نیز با اشاره به جایگاه علمی زنده یاد شهریاری، با خواندن شعری از سعدی و بیت "سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز، مرده آنست که نامش به نکویی نبرند"، به سخن خود پایان داد.
پس از آن، برگزار کننده نشست، از آقای محمدعلی عمویی خواست به سخنرانی بپردازد. عمویی، در میان کف زدن های شدید و درازمدت باشندگان نشست، پشت میکروفون رفت، و با آغاز سخن او، همه همهمه ها در تالار، فرو نشست. عمویی گفت: "پرویز فزون بر آنکه یک ریاضی دان بزرگ بود، یک انسان بزرگ و آزادمنش نیز بود که همواره برای گسترش عدالت اجتماعی تلاش کرد و هیچگاه از این کار باز نایستاد. چه هنگامی که در زندان های طولانی و زیر فشار بود، و چه هنگامی که در کلاس ها درس می داد. ... او به شاگردانش، پیش و بیش از هر چیز، انسان بودن را می آموخت. و اینکه در راه دراز عدالت خواهی، رنج های بسیاری را باید به جان خرید. ... او پیش و بیش از آنکه یک استاد ریاضی باشد، یک ایرانی شرافتمند بود". عمویی، در حالیکه بغض گلویش را گرفته بود، با یادآوری روش شهریاری در آخرین سخنرانی های خود، گفت "دیگر حرفی ندارم". کف زدنها و تشویق عمویی توسط باشندگان تالار، آنچنان دراز و پرشور بود، که برگزارکننده چند بار از باشندگان خواست که درجای خود، بنشینند تا نشست ادامه پیدا کند.
پس از محمد علی عمویی، آقای رسول مهربانی و یکی دو تن دیگر نیز سخنرانی کردند. آقای مهربانی، برخی از سرمقاله های نشریه چیستا را برای باشندگان خواند، که اندیشه سیاسی استاد شهریاری در جهان امروز را نشان میداد. در پایان مراسم، هریک از باشندگان زیر لب زمزمه میکردند که "من مرگ هیچ عزیزی را هرگز نمیکنم".   

راهش پایدار و پر رهرو باد.
۲۲ اردیبهشت ۱٣۹۱، ساعت ۶ پس از نیمروز

معلم می میرد اما تابلوی درسش که کارنامه ی اوست می ماند

مرگ به عنوان یک ضرورت درجهان رو به رشد به عنوان یک اصل موازی با زندگی جای ثابت می یابد

تورج پارسی

در گاه مرگ پروفسور مری بویس اوستا شناس نامور جهان نوشتم :

نخستین انسان در فرهنگ ما گیو مرتن نام دارد که نخستین ویژگی او میرندگی و نا جاودانگی است . آنگاه که هوشیارانه درقلمرو روانشناسی به جستجو می پردازیم   ما را به اصل   دیگری از این مقوله رهنمون می شود که مرگ رازست و نه یک مساله   . به همین دلیل رازگونگی مرگ هراس می آفریند ، اما انسان باآنتی تزی که عشق هوشیارانه ، به زندگی است در پروسه ی هستی گام به جلو می نهد و در واقع به آفرینش معنا می پردازد ، یا به گفته ی مولانا ی بلخ : عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن . این انسان که میرندگی از ویژگی های اوست می تواند که زندگی را دوست بدارد ،دست به کارهای خلاقانه بزند ، با آگاهی به خطرات و ناملایمات برای بنیان آینده ی بهتر تلاش بورزد و هرروزه ی روز بتواند رازی را در هستی آشکار ساخته و به کشفیات علمی دست بیازد .

یکی از رازهایی را که انسان آشکارنمود فرایند تدریجی مرگ بود . یعنی مرگ فیزیکی انسان زمانی شکل می گیرد   که ملیون ها یاخته ی ساختارسازبدن هنگام فعالیت پروتوپلاسمی   از کار بیفتد و سبب مرگ یاخته شود اما نکته یا رازی که در اینجا از دیده گاه زیست شناسی قد علم می کند این است که اگر چه مرگ یاخته ، مرگ انسان است اما اتم های سازنده ی یاخته از بین نمی روند بلکه در سیکل دیگری از هستی قرار می گیرند به همین دلیل پیوندی که بر مبنای قانون اشا در نظام کیهانی هست آشکار می شود . بر همین نام و نشانی است که خیام شاعر ، خیام فیلسوف ، خیام ریاضی دان می سراید سرودی را که با وجود نگرش به گذران عمر و عینیت دادن به زمان اما در یک ظریف کاری بسیار خردمندانه خطوط موازی و مماس زندگی و مرگ را نمایان می سازد و نظام کیهانی را زمینی تر می کند .

ا ین کوزه چومن عاشق زاری بودست      در بند سر زلف نگاری بودست

این دسته که بر گردن او می بینی       دستی است   که بر گردن یاری بودست

بربنای این امرفلسفی که همه چیز در حال شدن است نه در حال بودن ، مرگ به عنوان یک ضرورت درجهان رو به رشد به عنوان یک اصل موازی با زندگی جای ثابت می یابد

و بر همین بنیان است که انسان نگران مرگ نمی شود وبه زندگی مشغول می گردد

اینک پرویز شهریاری  معلمی که رفت اما تابلویی که بر آن نوشت و شاگردانی را درس زندگی ، درس چرا ، چرا ، گفتن ، درس انسانیت آموخت ، می ماند تا از ره رسیدگان ره را ادامه بدهند و این درخت را آب و  آبیاری کرده و سرسبز نگهش بدارند .

معلم می رود اما تابلوی درسش که کارنامه ی اوست می ماند .