معلم می میرد اما تابلوی درسش که کارنامه ی اوست می ماند

مرگ به عنوان یک ضرورت درجهان رو به رشد به عنوان یک اصل موازی با زندگی جای ثابت می یابد

تورج پارسی

در گاه مرگ پروفسور مری بویس اوستا شناس نامور جهان نوشتم :

نخستین انسان در فرهنگ ما گیو مرتن نام دارد که نخستین ویژگی او میرندگی و نا جاودانگی است . آنگاه که هوشیارانه درقلمرو روانشناسی به جستجو می پردازیم   ما را به اصل   دیگری از این مقوله رهنمون می شود که مرگ رازست و نه یک مساله   . به همین دلیل رازگونگی مرگ هراس می آفریند ، اما انسان باآنتی تزی که عشق هوشیارانه ، به زندگی است در پروسه ی هستی گام به جلو می نهد و در واقع به آفرینش معنا می پردازد ، یا به گفته ی مولانا ی بلخ : عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن . این انسان که میرندگی از ویژگی های اوست می تواند که زندگی را دوست بدارد ،دست به کارهای خلاقانه بزند ، با آگاهی به خطرات و ناملایمات برای بنیان آینده ی بهتر تلاش بورزد و هرروزه ی روز بتواند رازی را در هستی آشکار ساخته و به کشفیات علمی دست بیازد .

یکی از رازهایی را که انسان آشکارنمود فرایند تدریجی مرگ بود . یعنی مرگ فیزیکی انسان زمانی شکل می گیرد   که ملیون ها یاخته ی ساختارسازبدن هنگام فعالیت پروتوپلاسمی   از کار بیفتد و سبب مرگ یاخته شود اما نکته یا رازی که در اینجا از دیده گاه زیست شناسی قد علم می کند این است که اگر چه مرگ یاخته ، مرگ انسان است اما اتم های سازنده ی یاخته از بین نمی روند بلکه در سیکل دیگری از هستی قرار می گیرند به همین دلیل پیوندی که بر مبنای قانون اشا در نظام کیهانی هست آشکار می شود . بر همین نام و نشانی است که خیام شاعر ، خیام فیلسوف ، خیام ریاضی دان می سراید سرودی را که با وجود نگرش به گذران عمر و عینیت دادن به زمان اما در یک ظریف کاری بسیار خردمندانه خطوط موازی و مماس زندگی و مرگ را نمایان می سازد و نظام کیهانی را زمینی تر می کند .

ا ین کوزه چومن عاشق زاری بودست      در بند سر زلف نگاری بودست

این دسته که بر گردن او می بینی       دستی است   که بر گردن یاری بودست

بربنای این امرفلسفی که همه چیز در حال شدن است نه در حال بودن ، مرگ به عنوان یک ضرورت درجهان رو به رشد به عنوان یک اصل موازی با زندگی جای ثابت می یابد

و بر همین بنیان است که انسان نگران مرگ نمی شود وبه زندگی مشغول می گردد

اینک پرویز شهریاری  معلمی که رفت اما تابلویی که بر آن نوشت و شاگردانی را درس زندگی ، درس چرا ، چرا ، گفتن ، درس انسانیت آموخت ، می ماند تا از ره رسیدگان ره را ادامه بدهند و این درخت را آب و  آبیاری کرده و سرسبز نگهش بدارند .

معلم می رود اما تابلوی درسش که کارنامه ی اوست می ماند .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد