کوروس سرهنگ زاده در گاه بدرود با یار دیرینش

در روزگار تلخ ، در روزگار تلخ تر از زهر ، در روزگار سرد این همه اتفاقات ، ایستاده ام به مرور خود ، به مرور آن همه یادمان ها ! و باز در زیر این همه شب در خود زمزمه می کنم :
من از آنکه رسوا کند نام عاشق نترسم ! .......
صدای کوروس در گوشم می پیچد در چشمان بادامی خیره می شوم که دریایی است !! آن روزها ، آن روزها ........ که شبگرد قدح نوش بودیم !

کوروس سرهنگ زاده در گاه بدرود با یار دیرینش

استاد معینی کرمانشاهی

مرا " می " ز جام وفا باید ای " می فروشان "
مرا " خوان میخانه ها " باید ای " باده نوشان "

استاد معینی کرمانشاهی هم رفت !

استاد معینی کرمانشاهی هم رفت !
من مستم و مدهوشم، شبگرد قدح نوشم
از طایفه‌ی بی‌خبرانم ، دیوانه‌ی با نام و نشانم

تورج پارسی
سه شنبه  هفدهم نوامبر دوهزار پانزده

تنها هنر مى تواند حالات درونى انسان را بیان کند .ىا به گفته اى » خبر عاشقان  را تفسىرکند «  . هنربا خط راستى که به سوى عنیت ها مى کشدجهانى بنیان مى نهد  در قالب شعر و ترانه ، داستان ،  موسىقى ، رقص ، باله ،  نقاشى ،  مجسمه سازى ، عکاسى ، فىلم و.... . هنر کهن ترىن و نژاده ترىن گام انسان در آغوش طبىعت و لالاىى دم ها و باز دم هاى انسان در راستاى تارىخ است .
ترانه سرایی یکی از شاخه های سرفراز ادبیات ماست که به گونه ای رابطه تنگاتنگ با مردم دارد  ! پیر و جوان ، دارا و نادار ، باسواد و بی سواد ، زن و مرد و .... بارها در شادمانی یا غم ترانه ای را با خود زمزمه کرده   اند یا حتا در حین کار ! من  از برخی ترانه  های ایرانی همچون لالایی برای فرزندان و پس تر نوه هایم بکار برده ام !
بی گمان ترانه ها همره و همگام مردم بوده و به همین سبب خواننده ، نوازنده و آهنگ ساز از سویی و کلام آهنگین ترانه سرا از سوی دیگر بر مردم گواه و مردم برآن گواه بوده و هستند !
در این  راستا نام های جاودانه ای در خاطره تاریخی  ما جا سازی شده  است ، یکی از آن ستارگان فروزان ترانه سازی استاد معینی کرمانشاهی است ، که همین امروز  روزگار را با ترانه " من مستم و مدهوشم "  ورق زدم ، زمزمه کردم ، آه کشیدم  با هزاران دریغا گویی بر روزگار برباد رفته !
همین اکنون دوست هنرمندم مسعود چم آسمانی از پرواز جادوگر واژگان موسیقیایی خبردارم ساخت ، سپس خبر را نیز بانو فروغ بهمن پور به آگاهی همگان رسانید .
به ملت ایران ، خانواده ی هنری ایران ، خانواده ارجمند استاد به ویژه  بانو نوشین معینی کرمانشاهی همدریم را اعلام کرده و به فروهر آن جاودانه نام درود می فرستم .... با مهر همیشگی

برگریزان بهاری !

برگریزان بهاری !
 تورج پارسی
سه شنبه هفدهم نوامبر دوهزار پانزده
اگر چتر گسترده ی پر شوکت مهربر فرازت نباشد ، پشت دیوار این همه حیرت و سکوت در می مانی با بوی مرگ واژگان !
وحشت ناکترین برگ ریزان ، برگ ریزان بهاری است !
بوی مرگ ، بوی واژه های سربریده ، بوی گریه زمین و بوی بی بویی  ناقوس همیشگی می شود !
در کوچه های جهان خبرها ی دردناک نواخته می شود و برخی هم درتاریکی  پستوها  درد را تفسیر می کنند !!!

جنایت محکوم است ! جنایت مقدس وجود ندارد !

جنایت محکوم است ! جنایت مقدس وجود ندارد  !
تورج پارسی
دوشنبه شانزدهم نوامبر دوهزار پانزده

روزگار سخت تاریکی است ، روزگاری دلگیر ، روزگاری بد فرجام ! آنروز پنج بامداد بود که بی بی سی را روشن کردم ، روزگاری که تاریک ، جانی و.... می دانستمش بدتر از آن بود که گمان می کردم ! باز سیاهی روشنایی را می بلعید ! باز روزگار خون می طلبید و مردمان را به مسلخ می برد !
 در فرهنگ سیاسی ندیده و نخوانده بودم که تروریسم یک بار ه نام " دولت " بر خود نهد و به جهان بتازد و دریای خون راه بیندازد و نتوانند جلوش را بگیرند !
پرسش این است که کی یا کدامین دولت چنین " دولتی " را خلق کرد تا چنین به روزگار مردمان بیاورد !
نیک پیداست که پشت سر این گروه وحشی و جانی دستانی هست ، صاحبان سرمایه ها یی که چنین دولتی را رقم زدند ! البته برای دفاع از حقوق بشر !! یعنی این همه کشته که بر زمین ماند ه ، بشر نبوده و نیستند !!! البته !!!!
جنایت محکوم است ! جنایت مقدس وجود ندارد  !
مکان مهم نیست در هر کجا و هر زمان دستی از آستین بر آمد تا خونی بر زمین بریزد محکوم است !
آن خدایی هم  که اگر به  چنین جانیانی اجازت به خون ریزی بدهد محکوم است ...
آنانی که قربانی می شوند مهم نیست که ملیت شان چیست . دین شان شان ، جنسیت شان و.... چیست
باید قتل عام آنها را محکوم کرد و در کنار هم از حقوق انسانی آنها دفاع کرد ...

قهوه درست کرده ام ،  در کپ قهوه شکل هایی  نمایان می شوند برایم جالب و به دید هنر  آنی  به آنها می نگرم !  اما این بار با همه ی تلخی های روزگار دولت عشق را دیدم ، دولت مهر را دیدم !
 مولانا  از دیو و دد افسرده  و چراغ به دست به دنبال انسان می  گشت  امروز هم  پیرمردی به نام تورج پارسی را می شناسم که در خانه اش نشسته و در کپ   بامدادی اش  شکل مهر را می بیند !
یعنی از زمان مولانا تا به امروز کز دیو دد ملولیم  به راستی !!


خانه خاموش و نگاهم سرد بود

عکاس مهندس بهنام زارع
خانه خاموش و نگاهم سرد بود
هر کلامم ناله اش از درد بود  ......
 تورج پارسی /  ژانویه ۱۹۹۸/ ویرجینیا