رنگ من ، رنگ درون من ، رنگ درون فکر و اندیشه ی من آبی است . این رنگ مرا با خود می برد ، اسیرش نیستم ، اما جزیى از من است ، در سرشتم شریک است . در نوشته ها به ویژه قصه ها و شعرهایم صاحب خانه است . این رنگ مرا به جایی مى برد که شرابم نمى برد.
رنگ من
تورج پارسی
روی سقف فردا
رویاهایم را رنگ می کنم
تنها ، تنها ،
یک رنگ دارم
رویاهایم آبی می شوند .
آوازی در شور به گوش می رسد
آواز را نقاشی می کنم
آواز آبی می شود .
باران بی تکبر آرام آرام می بارد
یک دنیا خیس می شوم
آه که چقدر خوشبخت آبى شدم .
می خواهم می خواهم
روی پنجره ی عریان سکوت
تپش قلبم را نقاشى کنم
آیا تو ، تو آبی جان
بانوی بی دریغ رویا
قلب آبی دوست داری ؟
لوند جون ۲۰۰۴
امروز با این گل آشنا شدم ، نامش هست
Baby blue eyes
این گل به راستی گپ می زند آسمان را در خود جاداده و بر گرده ی زمین نشسته است برای آشنایی به نشانی زیر نگاهی بکنید ، به همین سبب شعر" رنگ من آبی است " را بازنشر می دهم
http://en.wikipedia.org/wiki/Baby_blue_eyes
"
" گیتار شیون آغاز می کند " فدریکو گارسیالورکا
ناتاشا " کولی ( تیسکان ) دختر روسی می خواند
تورج پارسی
همه ی سرزمین ها صاحب دارند
هیچ درختی نیست که مال همه باشد
تنها جایی که من آزادم روی این جاده است
می ترسم که جاده ها را نیز از آن خود سازند
من به مالکیت همه ی آنها می خندم و می میزم .
دست هایم همیشه ی همیشه پتى است
همچون شبی مهتابی که درگاری به دنیا آمدم
اما من در همه چیز شریکم
حتا در رخت هایی که به بند آویزان می کنند تا خشک بشود .
من عاشقم ، من مى خوانم ، من می رقصم
من غمگین ترین و دلشاد ترین
آواز هایم را در جاده ها می سازم و می خوانم
آه اگر این گیتار نبود من چگونه فریاد می کشیدم ،
چگونه می گریستم ؟
چگونه .............؟
سپتامبر هزار نهسد و نود و هفت
اگر توانستی یک لحظه ی مرا
تورج پارسی
اگر توانستی یک لحظه ی مرا
بر پاره ی روزنامه ای ثبت بکن
آنرا به دست بادی که توفان می کارد بگذار
تا آنرا بر کند از زمین ببرد ، ببرد ، ببرد تا دورست ترین
شاید در گوشه ای روشن از افق
آن لحظه ی ثبت شده ی من
به آزادی برسد !
اگر توانستی یک لحظه ی مرا ثبت بکن
اگر توانستی !
سوم مارس ۲۰۱۲ اپسالا