این زندان است زندانی که بی دریغ به تماشای احتضار قربانی سرود ستایش را زیر دندان های کرم خورده ی هزاران هزار ساله جویده است، بهشت گناهکاران است و در کنار درخت سیب دار بلند را جز از برای معصومان بر پا نمی دارند
- که خواب مقدّسان بر شده از گورهای کهن را تعبیر می کنند با کوفتن پتکها بر مغزها و تازیانه ها بر استخوان و گوشت.
و بیداری در آرزوی خواب مرگ میگذرد که اسیران در باد رها شده اند و آن که نجات یافته در جنون و اندیشه اش زخمهای خلق خدا را با لبان برآماسیده بوسه میزند.
با ژنده پوشان رها شده در باد در کوچه ها و خیابانها در مزارها و کارگاهها دعای آهسته ایی زمزمه می شود که تنها سکوت می نیوشدش.
این زندان است با سنگنبشته ایی بر پیشانی هر سنگ و با استخوانی به دندان هر خشت.
و مذبح مذهب خدایان تشنه به خون را در این فضا فرشتگان عدالت حلقه کرده اند که آواز شکنجه سر میدهند بذر کینه می پاشند و معصومیت در بازار ایشان گوهری ست که در کالای تاجران اش می پیچند و برق خیال در نگاه خریداران می تابانند.
و سرود خوشی طنین می اندازد در شامگاه خونین این دژ مست هنگام که شراب توهّم زندانبان و زندانی یر یک خمره می جوشد و پندار تلخی شکل می گیرد در ضمیر آزادی که برای ایشان رهایی نیست در ضمیر ریبایی که نشو و نمای اش را مجالی نیست نیست. 1370
تورج پارسی
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 ساعت 09:09 ب.ظ