گذرگاه یادها ....
تورج پارسی
امروز در آرشیوم به دنبال عکسی ازصادق هدایت بودم ، این عکس را دیدم ، من هستم و فرزندانم روزبه و تریتا ، این عکس شاید درسال ۱۹۸۳ گرفته شده است آنروز با بچه ها به بخش عکاسی دانشگاه رفتیم و عکاس آنرا گرفت .... اما اصل موضوع : چند مدت پیش اتوبوس سوار شدم ، اتوبوس خیلی شلوغ بود ، جوانی برخاست و جایش را به من داد که بنشینم ، چیزی که بسیار به ندرت در سوئدرخ می دهد ، سپاسگزاری کرده و کنار پیر مردی نشستم ، پیر مرد سلام و احوالپرسی کرد ، پاسخ به مهر دادم اما نشناختم کیست ! پرسید از پسرات چه خبر گمان بردم معلم آنها بوده باشد ، شگفتی مرا که دید گفت آمدید با بچه ها در بخش عکاسی دانشگاه عکس از تان گرفتم ! لبریز از شگفتی شدم ،دوباره به وی دست داده آفرینش گفتم بهره ی هوشی بالا و مهرش را ! به خودم اندیشیدم که اگر از من بپرسند ناهار خوردی پاسخم معمولا این است : باید چیزی خورده باشم ! چون نیازست فکر بکنم خوردم یا نه که با حوصله ام فاصله دارد چون به یاد آوردنش هم بهره هوشی نیاز دارد !! به هرروی از بچه ها گفتم و از مهرش دوباره سپاسگزاری کردم پرسیدم چه جور مرا پس از سال ها شناختی با لبخندی گفت : ریش پشمت همیشگی است !!
به راستی یاد ها ، یادند و پر بار و نوایی هستند که می نوازند آدمی را اگر چه دلی همیشه جاری داشته باشی بیشتر ترا سیراب می کنند ، اگر چه مانند هدایت فکر می کنم که "در زندگی دردهایی هست که همچون خوره." اما یادها ، یادمان ها مرا همچون لالایی مادر می نوازند به راستی اگر موسیقی ،شعر ، شراب و....... نبود آدمی بیابانی از جنون می شد...... جنونی بی درمان و به گفته ی نصرت :
نعره ی سوخته ام نفرینم
چون خدا در به در بی دینم !!!!!
و این یادهاست که بودن را میسر می کند ! سوم سپتامبر ۲۰۱۱