به
غزل های باغ در باغ و حیرانی های حسین منزوی دل بسته هستم برخی هنگام حس
می کنم در ساختن غزل هایش شریکم ، بس نا سروده های مرا می سراید آن هم در
اوج ، دسترسی به این غزل را دوست نازنین استکهلم نشینم ماشالله جمالی پور
فراهم ساخته که سپاسم راخدمتش می برم .
دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفتهست
حسین منزوی
از زمزمه دل تنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما
کوریم و نمی بینیم، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف، خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبُریم، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم