به غزل های باغ در باغ و حیرانی های حسین منزوی دل بسته هستم ....



به غزل‏ های باغ در باغ و حیرانی های حسین منزوی دل بسته هستم برخی هنگام حس می کنم در ساختن غزل هایش شریکم ، بس نا سروده های مرا می سراید آن هم در اوج ، دسترسی به این غزل را دوست نازنین استکهلم نشینم ماشالله جمالی پور فراهم ساخته که سپاسم راخدمتش می برم .

دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته‌ست

حسین منزوی

از زمزمه دل تنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم

آوار پریشان
ی‌ست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی ست، خود را به که بسپاریم؟

تشویش هزار آیا، وسواس هزار اما
کوریم و نمی بینیم، ورنه همه بیماریم

دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته‌ست
امروز که صف در صف، خشکیده و بی‌باریم

دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی‌بُریم، ابریم و نمی باریم

ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم

من راه تو را بسته، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد