دیگر چه زنهاری ؟
دیگر چه زنهاری
قطعه ای در دشتی
تورج پارسی
آب آشفته
خاک غمگین
بادسرگردان
و هوا خفته در خویش است
نه آب
نه خاک
نه باد
نه هوا
همزاد من نبودند که نبودند .
هزاره هاست که با فانوسی شکسته
از این سوی شب تا آن سوی شب کوچ می کنم
می گردم ، می گردم ، می گردم و هیچ و هیچ و هیچ !
بی آنکه رد پایی از سایه ساری بیابم
نه آب ، نه خاک ، نه باد ، نه هوا
همزاد من نبودند که نبودند
دیگر چه زنهاری
بگذارید خودرا به دست باد بسپارم
چون دیگر پای رفتنم نیست
زمان نه خواب است و نه بیدار
اما من از خشک سالی این همه لحظه حیرانم
بگذارید خود را به دست باد بسپارم
چون دیگر پای رفتنم نیست ، دیگر چه زنهاری ؟
بیست و چهار نوامبر دوهزار یازده اپسالا