شعر کهن / گل باغ آشنایی / فخرالدین عراقی
ز دو دیده خون فشانم, زغمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها, گل باغ آشنایی
هم شب نهادهام سر, چو سگان برآستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
در گلستان چشمم,ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آن که شاید, تو به چشم من درآیی
سر و برگ گل ندارم, ز چه رو روم به گلشن
که شنیدهام ز گل ها همه بوی بىوفایی
به کدام مذهب است این, به کدام ملت است این
که کُشند عاشقی را, که تو عاشقم چرایی؟
به قمارخانه رفتم, همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم, همه زاهد ریایی
در دیر مى زدم من, که ندا ز در درآمد
که: «درآ, درآ عراقی, که تو هم از آن مایی
م . آزاد
گل من ، پرنده ای باش و به باغ باد بگذر
مه من ، شکوفه ای باش و به دشت آب بنشین
گل باغ آشنایی ، گل من کجا شکفتی
که نه سرو می شناسد
نه چمن سراغ دارد؟
نه کبوتری که پیغام تو آورد به بامی
نه به شاخسار دستی،گلآتشین جامی
نه بنفشه ای ،
نه جویی ،
نه نسیم گفت و گویی ،
نه کبوتران پیغام
نه باغهای روشن !
گل من ، میان گل های کدام دشت خفتی
به کدام راه خواندی
به کدام راه رفتی ؟
گل من
تو راز ما را به کدام دیو گفتی
که بریده ریشه ی مهر ، شکسته شیشه ی دل ،
منم این گیاه تنها
به گلی امید بسته ،
همه شاخه ها شکسته ،
به امیدها نشستیم و به یادها شکفتیم ،
در آن سیاه منزل ،
به هزار وعده ماندیم
به یک فریب خفتیم.
گل شهر آشنایی *
تورج پارسی
تو به شهر آشنایی گل خوشبوی وفایی
چکنم اگر که روزی ، بکنی زمن جدایی
شب تیره ای بیابم ، چو نهان مانده مکانی
که مرا نباشد آندم ، نه نوایی نه دوایی
چو شبان بی سحرگه ، شب من درازگردد
غم دل به کی بگویم ، به کجا رسد صدایی
به نگاه چشم مستت بدهم خراج بسیار
به عیادتم بیایی ، که مرا ست دل سرایی
تو گل خوب وفایی ، تو سزاوار ثنایی
نسزد که بی تو جانا ، برسم به هر بهایی *
نشوم ز غصه راحت ، نه به روزی نه به سالی
همه شب به خواب بینم که مرا رها نمایی
دل من ، ز بخت هرگز ، منما شکوه و زاری
چــــــــــــو کنار تو بماند ، گل شهر آشنایی
جون ۱۹۹۰واشنگتن
در گل فروشی گلی دیدم از امریکای لاتین که گفتند اگر گلدانش را عوض کنی زود خشک می شود و به گل شهر آشنایی نامور بوداین غزل را پس از دیدن و شنیدن شرح این گل سرودم
* این بیت را مدیون دوستم کیخسرو باقر پور هستم