اول صبحی پا که
میشدیم دست و رو بشوریم و ناشتایی بخوریم میدیدیم مادر با خورشید و
برافتو و ماه بس ، آشپز خانه را قرق کرده "تیرو خـــونهی " تخته و تاوه
را آماده کردهاند .با دیدن آرد وشیره شکر و روغن خش، بوی نان شیرین به
دماغمان میرسید، در واقع آوای آهنگین پاى نوروز بود که در فضا پخش میشد،
تازه این آخرای بهمن بود. همه شتابزده بودند ، چون باید خانه و کاشانه را
آماده کنند. باوربود که درگاه نوروز روح مردهها به خانوادهها سرکشی
میکنند که منظور همان فروهرها باشند. به غیر از نان شیرین، نان پنجرهای ،
لوز بید مشکی، باقلوا، لوز بهار نارنج و .... فراهم می آمد. برنامهی
شیرین پزی دست کم سه تا چهــــــــــار روز طول می کشید چرا که مادر افزون
بر مصرف خودمان برای خانوادههایی که دستشان پتی بود دستور پخت میداد. در
همه ی استان فارس این نان شیرین مثل پیرسیک "پرستو " و بهار پیشگامان
نوروزبودند. بهارهم خدا وکیل کاری به تقــــــــــویم نداشت ، نفسش که به
"نسیم باد نــــوروزی" شهرت داشت، به گفته ی سعــــــــــــدی " عیسا دم"
بود، آنچنان که به زمین میرسید نطفه خرمی و شادابی بسته میشد و بوی عطر
زلفان سبزش به همه جا رنگ و بوی تازه میداد .
دم عیسا است پنداری "نسیم باد نوروزی"
که خاک مرده باز آرد، درو روحی و ریحانی
حافظ نیز چنین باور داشت :
زکوی یار میآید " نسیم باد نوروزی"
همین توانایی بهاربود که در این
استان صحرا معنای کویر و بیابان را نداشت وهمچنانکه ندارد، بلکه به چم دشت
سبز خرم است. اگر مردم یک روز، فقط یک روز خدا به صحـــــــــرا
نمیرفتند، یا به گفتهی حافـــــظ ، "مسند به گلستان" نمیبردند ، با
سرزنش میگفتند : راس راسی رنگ و بوی اتاق گرفتهایم !!
همین ذوق و دلشادی بهارانه بود که با بهار و
گل نام خانواده را زینت میدادند. چنانچه به خـواهر شوهـر اگر شوهر کرده
بود بهاردوسی و اگر شوهر نکرده بود غنچهدوسی و زن بـــــــرادر یا زن
کاکا را نیز با واژه گل میآراستند و گلدوسی مینامیدند ! .
در این گاه از زمان، مردمان میخواستند بهار
راجمع کنند و به شکل سبزه بر خوان نوروزی بگذارند. پس کم کم دست به کار
شده گندم ، جو ، ماش ، عدس و ...... را در سه دوری "بشقاب" سبز می کردند
که در واقع شاید نشانوارهی هومت
Humat اندیشه نیک
Hukhteگفتار نیک
Hvarshteکردار نیک
بود. در برخی خانوادهها یک دوری یا یک کـــــــــوزه و برخی دیگرهفت دوری سبزه، سبز میکردند .
تمیزکاری وخانهتکانی دو ماه بهمــــــــن
واسفند مــــــــــــــردم به تکاپـــــو می افتادند حتا علی پشهای بقال
که موسا می گفت: علی در تمام عمرش ، فقط شب زفافش به حمام رفته، توی این
یکی دو ماه به خودش میرسید و حتما حمام میرفت و روی مجمعهی خرما توری
میگذاشت و دستی به سر روی مغازه میکشید و بالای درگاهی مغازه پرچم سه
رنگ آویزان میکرد و رادیو تلفونکنش را با صدای بلند باز میگذاشت و رادیو
هم سنگ تما م میگذاشت و می خواند: به شیراز رفتنت راضی نبودم، شاید
ترانه ساز دلسوخته میدانست، بهار شیراز آدم را عاشق می کند و از خود می
کند یا به قول کهیار ، کلو " دیوانه " می کند .
چنانچه سعدی نیز گواهی می کند :
باد صبح و خاک شیراز آتشی است
هر که را در وی گرفت آرام نیست
باوجودی که ظرفهای چینی و ملامین ظرفهای مسی و روی را کم رونق کرده بود اما در گاه نوروز مسگری یوسف کور پس pos
"پسر" ده گل رونق تازهای پیدا میکرد ظرفهای مسی و روی ازگرد کدروت زمان
پاک میشدند . قالی تکانی و سفیدکاری و رنگزنیها هم از قصههای همیشگی
این گاه بود.
باغ سبزیکاری بارون پس pos
نصیر محل بیا برو بود. خیلیها از پیش ده تا دوازده تا کرت کاهو برای
روزهای نوروزی پیش خرید میکرد ند. باغ بارون با آب زلالی که از چاه
میکشید همیشه بهار بود . بوی کاهوو پرپین و ریحان، نعناع و پونه مشام
را بهاری می کرد. آوازهای بهاری بارون در گاه کشیدن آب از چاه گوش را می
نواخت که تا بهار هست کهنه نمیشوند :
بهار مس و زمین مس و زمون مس ۱
به کوهها کوگها مس، پازنون مس ۲
به غیر از مو که سوزم از غم دل ۳
چرنده مس ، شتر مس ، ساربون مس
مس مست
کوگ kog گبگ
مو mo من
باید نو شد، باید همه چیزرا نو کرد، آینهی
جلو رویمان طبیعت است، که رخت نـــــو می پوشد، نوخواهی خوشیمن است به
همین دلیل رخت نـــوروزی از واجبات بود و همین واجبات «کار خیاطها را سکه
می کرد تازه از دی ماه میباید به اندیشه رخت نوروزی باشی. حتا کسانی که
توانایی مالی نداشتند کوشش بر آن داشتند رخـــــــت نــــــــــــوروزی
بچهها را تهیه کنند. دوران بدقولی خیاطها شروع میشد با وجودیکه شب در
دکــــــــون میخوابیدند تا پاسخ گوی مشتری نوروزی باشند، بدقولی آن هم
در گاه نوروز پیش نیاورند، اما شوربختانه پیش میآمد.
مدرسه به بچه هایی که خانوادهشان توانایی نداشتند، رخت نوروزی میداد، اما خرد کنند ه بود. ناظم در حالی که ترکه در دست داشت میآمد در کلاس و میگفت: بیبضاعتها بیان بیرون، باید بروند خیاطخانه برای رخت نوروزی!! کسی پا نمیشد، چون رویشان نمیشد، مثل اینکه منتظر بودند نفر اولی پا شود تا باقی هم برخیزند. وقتی شاگرد اول کلاس پا میشد باقی هم با سر پایین و شرمزده راه میافتادند. هیچگاه این صحنه را فراموش نمیکنم که فقر در گاه نوروز چقدر شرم بوجود میآورد! نـــــــوروز فاصلهها را نشان میداد آنهم بد جوری . قیافه ی خسته و همیشه رنجور رجب را فراموش نمیکنم، پدرش باربر یا حمال بود، آموزگار هرموقع کسی درس بلد نبود داد میکشید و میگفت: درس نخوان تا حمال شوی! یا حمال چرا این کار را کردی، حمال چرا آن کار را نکردی!! با هر واژه حمال قد بلنــــــد و باریک رجب کوتاه و روی نیمکت مچاله میشد. روزی که باید به خیاطخانه بروند، رجب آخرین نفر بود که با کمر تاشده راه افتاد. پس از کنده شدن از آنجا و امروز که پیرانهسر در غربت سرد میهماندار نـــــــــــوروزم، هرگز این صحنهها رافراموش نکرده و نمیکنم.
هرچه به نوروز نزدیکتر میشدیم شیرازجوانتر میشد، لوندی میکرد واز شادی لبریز میگشت. پسین چهارشنبه آخر سال آتش جشن سوری روشن میشد وهمهی بچهها چشم به هیزمها دوخته و منتظر افروختن آتش میشدند . آتش که شعلـــــه میکشید در اطراف آن پایکوبی شروع میشد، بچهها شتاب داشتند که ازآتش بپرند اما بزرگترها میگفتند اول باید به آتش بوخوش "اسفند و کندر" داد. پس از آن که بوخوش درون آتش میریختند بزرگ و کوچک میپریدند و زردی و غم را به آتش داده و تندرستی و پاکی آرزو میکردند. شکستن کوزه در کنار شعله آتش، از جمله رسمهای چهارشنبهسوری بود. مراد از این کار این بود که در سال نو، گرهای به کارها نیفتد. از دیگر آیینهای چهارشنبهسوری در شیراز یکی هم آبتنی در حو ض ماهی بود. در گوشه غربی آرامگاه سعدی یک قنات آب گــــــــرم معدنی هست که چند پله میخورد تا به حـــوضچهای میرسد که شیرازیها آنرا حوض ماهی میگویند چون پر از ماهیهای ریز و درشت است. در باور مردم دختر شاه پریون درین آب زندگی میکند و اگر کسی نیت بکند مرادش را میدهد.
اروسیهای نوروزی آنهایی که نامزد داشتند یا آنهایی که خواستگاری رفته و پاسخ آری شنیده بودند ، کارها را جور میکردند که شب عید یا روز اول نوروز اروس کشون داشته باشند، چون روز اول سال خوشیمن است و مروای هزار ساله دارد . البته اروسی شادی و شادمانی ویژه خود را دارد چرا که آغاز یک زندگی نوین است اما همزمان شدن روز نو اروس و داماد با آغاز و نوشدن طبیعت در گاه نوروز باستانی شادمانی بیشتری را ارزانی می دارد. اروس کشون که در واقع کاروان شادی است خود تماشایی بود رهگــــذران نیز با کاروان دم میگرفتند. هنوز واسونک شیرازی با ریتم شش هشتم در مایه شوشتری در گوشم طنین میاندازد که شکر تنبک میزد و عزیز خان و جلال تار میزدند و منوچهر میخواند:
جینگ جینگ ساز میاد از بالوی شیراز میاد
شازده دوماد غم مخور که نامزدت با ناز میاد
یار مبارک بادا ......
این چهار نفر به همه جا شادی میبردند ودر
شادی اهورایی همه را شریک میکردند . اینجاست که باید با داریوش بزرگ و
خشایارشاه و اردشیر سوم هم آوا شد و گفت:
بغ بزرگ است اهورا مزدا،
که این بوم آفرید،
او که آسمان آفرید،
او که شادی آفرید مردم را.
جلوی اروس، نزدیکیهای خونهی
داماد ، رقص و آواز مشهور داش داش که ریتم شش هشتم دارد و در دستگاه بیات
زند است اجرا میشد ❊ این آهنگ داشی در میان مردم شیراز به رقص و آهنگ
در شازدهای نامورست. گفتنی است که درب شاهزده یا دب شازده از محلههای
قدیمی شیرازست.
سرانجام
شب عید همه چیز سامان یافته بود، از حمام عید گرفته که از واجبات بود تا
خوان نوروزی، رنگ کردن تخم مرغ، تهیه آجیل، میوه و شراب و عرق از گود عربون
که آنهم از واجبات واجبات بود ... این شب، چراغ خانهها همه روشن بود
البته برخی تا صبح روشن میگذاشتند. بعضی خانوادههـــــا هم روی پشت بام
رنگینک و خــــــــــــوراکی مینهادند چون باور چنین بود که روح مردگان به
سرکشی میآیند .
سال تحویل لحظهی هماهنگ شدن تپش
قلب با تیک تاک ساعت بود لحظهای که هم نقطه پایان و هم آغاز سال نو بود.
آغازی با پاکی و زیبایی و سپس روبوسیها و گرفتن نوروزی کوچکترها
ازبزرگترها، دید بازدید و سد سال به ازاین سال گفتنها. البته در این خجسته
گاه خیلیها آیین کهن نوروزی را که نوشیدن باده باشد به جا میآوردند،
شعر استاد ماهیار نوابی هم، همین آیین را یاد آور میشود :
می بایدمان خورد ، ازیرا که نشاید
فرخنده چنین روزی بی می گذرانیش
گر می خوری و سرت گران گردد زان می
با جام دگر چاره توان کرد گرانیش
آیین کهن باشد می خوردن نوروز
آیین کهــــــــــــــــن را بمهل تا بتـــــــوانیش ❊
غم روزهای نوروزی مشقهای بیشماری بود که آموزگاران میدادند تا بچه ها از علم غافل نشوند !! روزهای پر از سبزی و شادابی را بر دانشآموز تلخ میکرد هر چند که این سیزده روز پاس نوروزی داشت و دید و باز دید و استراحت نوروزی بود، اما آموزگار ما پنجاه بار رونویسی، پنج انشا مانند علم بهتراست یا ثروت و پنجاه مساله مانند حوضی ده فواره دارد و .... میداد که در واقع نوروز شیرین را تلخ میساخت. به هرروی ما گواه بر نوروزهای بیشماری بوده وهستیم و نوروز نیز گواه است بر سالهایی که بر ما گذشته و میگذرد. آنرا پاس بداریم و نگهبانی کنیم . با نوروز پیمان ببندیم که در آبادانی جهان، هر ساله کوشاتر باشیم .
نوروزتان همیشگی بادا
* بخش دوم این آهنگ تیرام تیرام نام دارد که جمال وفایی هم آنرا در فیلم داش آکل خوانده است .
* ماهیار نوابی ، مجموعه ی مقالات و چند شعر ، به کوشش دکتر محمود طاووسی ، انتشارات نوید، 1377، شیراز.