جام مغانه
تورج پارسی
هی تنهایی
هی غربت چند اضلاع
هی روزگار بی بوریا
از همین کوره ره که گذشتی
سمت چپ افق
غاری است که پیری از تبار مغان
به نیایش آب و خاک و هوا و آتش ایستاده است
اگر گذرت افتاد
جامی مغانه نوش کن
و پشنگی بر خاک ریز
جرعه ی تلخ ، فردای روشنی دارد
.
هفتم اپریل دوهزار و دوازده کستاریکا.