روزی داشتم کتاب می خواندم ، آفتاب بی دریغ بر ویرجینیا می تابید داریوش آمد نزدم و این لیوان دو جداره را نشان داد و گفت بابایی این دو جدار را از هم جدا بکن می خوام این نقاشی راکه کشیدم بزارم داخلش که زیبا بشه" البته فارسی رابا تلفظ امریکایی گپ می زند / پرسیدم چطوری بابا جانم گفت خودم راه حل دارم ! از بکارگرفتن واژه " راه حل
"
بسیار شگفت زده شدم ، با زحمت جدارها را جدا کردم ،نقاشی را گذاشت میان دو لایه و لیوان را تبدیل کرد به یک کار بسیار زیبا
با مهر همَیشگی