آن شب و همه ی شب ها چه بر من گذشت بگذریم

شب ها چه بر من گذشت بگذریم

آن شب من بودم و همه ی تنهایی هایم

 

تورج پارسی

 

آن شب من بودم و همه ی تنهایی هایم ، خواندم غزلی را که سایه به گمانم در "دشتی" سروده بود !‌دشتی گوشه ی فریادست ، فریادی که جان دلت را می آشوباند و می آشوباند تا سرانجام اشکی شوی در پهنه ی بودنت ! لبریزتر از جامی که به لب می بری تا شاید به بن بست سکوت برساندت .  غزل "سایه  "  یک مرثیه ی اجتماعی است و اگرم دلی در بند " دلی " داشته باشی می توانی انرا عاشقانه تفسیر بکنی یا هر دو ، اما برای من که غریب غربت هر لحظه ی خویشم ،این غزل یک  مرثیه ی اجتماعی است ، فریاد خون است از دست تَیغ کج که به " خون " اشاره دارد آن هم در آنگاه که  "دیدار دل افروز عمر دوباره " می شود اما دریغا دریغ که نمی پاید : اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای "  را رقم می زند . آن شب و همه ی شب ها چه بر من گذشت بگذریم ...... با مهر همیشگی تورج پارسی

 

اینکه شب جدایی و مرگ دوباره ای

ه. ا . سایه

در هفت آسمان چو نداری ستاره ای

ای دل کجا روی که بود راه چاره ای

حالی نماند تا بزنی " فالی " ای " رفیق "

"خیری " کجاست تا بکنی " استخاره ای "

هر پاره ی دلم ، زخمی است خون فشان

جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای

از موج خیز حادثه ها مامنی نماند

کشتی کجا برم به امید کناره ای

دیدار دل فروز تو عمر دوباره بود

اینکه شب جدایی و مرگ دوباره ای

از چین ابروی تو دلم شور می زند

کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای

گر نیست تاب سوختنت ، گرد ما مگرد

کاتش زند به خرمن هستی شراره ای

در بحر ما هر آینه جز بیم غرق نیست

آن به کزین میانه بگیری کناره ای

ای ابر غم ببار و دل از گریه باز کن

ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای

تهران اردی بهشت ۱۳۶۶ تهران

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد