ت و
ف ا ن
تورج پارسی
تمام شب خوابم نبرد
تمام شب ستاره های کودکیم را
بر پشت بام های تابستانی شمردم
تمام شب به پروانه اى آبی که باد آنرا می برد فکر می کردم
تمام شب بافه های سوخته ی گندم را بو کردم
بالشم پر است از خاطره های دور دورتر .
تمام شب به آن توفان اندیشیدم
تمام شب بالشم با من گریست
تمام شب ها توفان بود .
مارس ۲۰۰۲ اپسالا