پیادروی روزانه برای من یک جور مرورکردن زندگی است

بخش نخست
تورج پارسی
پیادروی روزانه  برای من یک جور مرورکردن زندگی است ! مزه مزه کردن خوانده ها و شنیده هاست . برخی هنگام یک باره به دوردست ترین نقطه ی خاطراتم پرت می شوم  که شاید تنها در یک شرایط ویژه ممکن بود به آن برسم ، اما این پیاده روی همه چیز را آسان  به پیش می کشاند ، در آن  , روی کاغذ  یاداشت میکنم تا که به خانه برسم !
این نوشته ی ارجمند بانو ندا شفیعی درباره ی کاست دینی /سیاسی مجاهدین  بیانگر حقیقتی است که می باید گفته بشود تا باز چاه های متعدد جلوی پای جوانان ایرانی نکنند ! کاست مجاهدین یک نمونه ی بیمارگونه قدرت است که به هیچ چیز پای بند نیست و برای رسیدن به هدف همه چیز شدنی است از قتل گرفته تا جنگ مسلحانه و غارت دزدی و همراهی با سازمان های جاسوسی بر علیه منافع ملی که نمونه ی آن همگام شدن با صدام و اینک هم که در اختیار خواسته های امریکا و اسرائئل و شیخک  های حاشیه دریای پارس است  آن هم به بهانه ی واهی مبارزه با رژیم نکبت بار آخوندی ! بانو شفیعی در پایان نوشته شان تاکید کرده اند :سرانجام اینکه مردم از خاک میهن دفاع کردند ،دفاع نه از اسلام  بود و نه از خمینی !!
.نکته بسیار بسیار درستی را اشارت فرموده اند ، این دفاع مردم پیوسته ی ایران از میهن بود مردم از دین های گوناگون ، عقاید سیاسی گوناگون و ....
به راستی می پرسم یک زرتشتی یا یک بهایی یا یک یهودی یا یک مسیحَی یا یک بی دین خودرا در راه خمینی یا اسلام فدا می کند ؟ حتا شیعه یا سنی نیز جان فدای خمینی و اسلامش نمی کردند بلکه همگان دغدغه ی میهن را داشتند ! آن پیرزن سوسنگردی که  در خمیر مرگ موش ریخت و نان پخت برای دشمن و آنان را کشت برای اسلام یا خمینی بود ، دشمن خانه اش را ویران کرده به دختر و اروسانش تجاوزکرده ، پس او سر جنگ با دشمن  میهن دارد !
به سرزمین شوراها می روم و حمله ی هیتلر می نگرم  ، استالین جنگ بر علیه هیتلر را جنگ کبیر میهنی نام گذاشت و این درست ترین تعریف فراگیربود !
اما : حقایق این کاست بسیار بسیار بیمار را از آنان بپرسیم که از بهشت رجوی جان سالم به در برده اند ، آنان در این امر گواهان تاریخ معاصرند  . با مهر همیشگی
بخش دویم .
امروز ناهار را با مسعود احمدی در رستوران جمع جور یونس خوردیم ، یونس جوان بسیار کاردانی است از هم میهنان کردمان .  رستورانش بسیار جمع و جورست و فضای روشن و سرویس بسیارخوبی دارد و زیر نظر مستقیم یک جوان چهل ساله ایتالیایی اداره می شود ،  ، اهل سی سیل خون گرم اما از مافیا نیست طفلک مسعود بورجونا صدایش می کند و با وی به انگلیسی چاق سلامتی می کند من هم به ایتالیایی !! البته با تلفظ سیسیلی که کیف می کند !
:Ciao come stai
Sono siciliano
کارکنانش نیز چند جوان ایرانی هستند بسیار محجوب و مودب !
خوراک ایرانی می پزند و مشتری ها هم بیشتر سوئدی هستند ، از زرشک پلو و چلوکباب خوری سوئدی ها که آرام و با اشتها می خورند لذت می برم . اصولا مدیریت هنگامی که همره بشود با روان شناسی کار زمینه ای  برای ارتباط بهتر با مشتری را بوجود می آورد ،  شوربختانه این مهم در سوئد کم ارتفاع است ! با مهر همیشگی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد