سی و نه سال پیشم گویا همچو روزی پاییز بود
تورج پارسی
چهارم اکتبر دوهزار سیزده
"هر که جز پیمانه با من بست پیمانی
شکست
نیست بی جا
گر که می بوسم لب پیمانه را "
عماد خراسانی
سی و نه سال پیشم گویا همچو روزی پاییز بود خانه سیروس مشنگ بودیم با بادومی ! سیروس کلم پلو درست کرده بود که سلیقه و دست پختش آفرین می طلبید ! زنگ در خونه زده شد ، فروهر بود که او هم با پیرمردی تارزن وارد شد ! سیروس مهمان نواز بود در آن شراب و مهجومه خرمای جهرم جلوی پیرمرد گذاشت ، بادومی چون کلم پلو شیرازی دوست داشت میز را چید !!
پیر مرد نگاهی به سیروس کردو پرسید شیرازی هستی ؟ سیروس پاسخ داد : از پک و پوزوم فهمیدی ؟ گفت نه از لهجه ت !
پیر مرد "می " زد و تار را به فریاد واداشت و همین شعر را که بعد ها فهمیدم از عماد خراسانی است در شور دشتی خواند و تکرار کرد تکرار ! خوب خواند و خوبم نواخت ! و همگی سرشار از تار و "می " و تنهایی شده بودیم !
سی و نه سال پیشم
گویا همچو روزی پاییز بود !