من چون چشمه !
تورج پارسی
یک شنبه بیست و یکم فوریه دوهزار چهارده
امروز هوا آفتابی بود ، شش درجه بالا صفر در این نقطه ی قطبی ، آن هم در ماه فوریه ! که دست کم می بیاد یک متری برف روی زمین باشد ، محیط زیست دگرگون شده است که بیشی از آن ناشی از نابخردی های دوپایان است !
کفش و کلاه کردم و از خونه بیرون زدم یک ساعتی راه رفتم ، بادی افسار گسیخته عرصه تنگ می کرد اما می ارزید همیشه نمی توان در انتظار " هوای پس از باران " بود ، راه رفتم ، مرور کردم " بودن " ها و " شدن "ها را ، آن دورهای نزدیکم و کنونی که سخت به آن دچارم !
برای نخستین بار درهنگام راه رفتن موسیقی گوش کردم ، که عادت نداشتم ! من معمولا موسیقی را در سکوت ، سکوت بینا و شنوا گوش می کنم ، چرا سکوت احترام آمیزست ، یعنی در نهایت احترام گوش می کنی نخستین آهنگ که گوش کردم ترانه ی "چشمه "شد که آهنگساز چپ دست همیشه محزون عباس شاپوری آنرا ساخته ، ترانه ساز را گمان می برم معینی کرمانشاهی باشد ! مردی که ترانه های پرتصویر می سازد ، به راستی نقاش است این مرد کهن که هنوز هم واژگانش همچون شیر می غرند !
حاشیه بروم چند سال پیش روزبه در دانشگاه فلورانس کنفرانس داشت ماهم باشنده بودیم درباغ آن دانشکده تاوسی بود ، که بادیدنش شاهکار معینی کرمانشاهی و یاحقی و مرضیه " شوری " به جانم افکند و زمزمه اش کردم ، زمزمه اش کردم ...
امروزهم چشمه دگرگونم کرد ، شاهکاریست ، شاهکار :
من چون چشمه سحر آمیزم
اشکم که ز چشم زمین بیرون ریزم
آبم ولی از دل سنگ بر می خیزم
زده شیدایی به سرم
که به هر سو میگذرم
ز هر کجا بر آرم سر
شود زمین ز اشک من تر
دل رهگذران ببرم
من چون چشمه سحر آمیزم
به دل رازی نهان دارم
غم عشقی به جان دارم
ولی خاموشم ..
گویی که ترانه همیشگی شد در این یک ساعت و من نیز بر روی زمین نماندم ....
یادها ،یادمان فرازو نشیب ها هستند ، دست در دست و گاه چنگال در چنگال ، گپ از خوبی یا بدی نیست ، سخن از این همه " شدن " هاست ، سخن از دیوارهای پر تصویر این یادمان هاست که گه پرتو از " شب های مسکو " می گیرد و گاه از رند شیراز و باده خیام و بوف کور هدایت و دگر بار آدم هایی که بودنت را جلا دادند و رفتند و تو ماندی که بخوانی :
به دل رازی نهان دارم
ولی خاموشم ......
* این عکس تاووس دانشکده فلورانس است که در سال دوهزار گرفتم....