استاد باستانی پاریزی درگذشت


استاد باستانی پاریزی درگذشت
تورج پارسی
بیست و پنجم مارس دوهزار چهارده
تاریخ نویسی که  تاریخش بی روح نبود  . در همایش جهانی اوستا شناسی که در سوئد برگزار شد با ایشان آشنا شدم ، استادی بسیار پرکار و از نظر حضُور ذهن یک استثنا بود . در گذشت استاد باستانی پاریزی را به خانواده اش ، دانشگاهیان و همه مردم ایران که به گونه ای مستقیم و غیر مستقیم شاگردان وی بودند تسلیت می گویم ......
به فروهراستاد درود می فرستم .
این غزل پر تصویر که شاهکاری است در ادبیات ایران نمونه ای است از نگاه دکتر باستانی که با صدای بنان هم همره گشته است .
یاد آن شب که صبا بر سر ما گل می ریخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل میریخت
سر به دامان منت بود وز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آرام صبا گل میریخت
خاطرت هست آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل می ریخت
نسترن خم شده، لعل لب تو نوازش می‌داد
خضر گویی به لب آب بقا گل می ریخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه که من
می زدم دست بدان زلف دو تا گل می ریخت
تو فرو دوخته دیده به مه و باد صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل می ریخت
گیتی آن شب اگر از شادی ما شاد نبود
راستی تا سحر از شاخه چرا گل می ریخت؟
شادی عشرت ما باغ گل افشان شده بود
که به پای تو ومن از همه جا گل می ریخت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد